پیش از هر چیز لازم به توضیح است این داستان الهام گرفته شده از واقعیت برای ارج نهادن به نقش مرزداران و نگهبانان واقعی کهن دیار ایران به رشته تحریر درآمده است که به راستی در راه دفاع، تامین و تضمین تمامیت ارضی وطن سر و جان دادند و نه ذره ای از خاک مام میهن را.
تا کربلای۳
بابک رفیعی
میلاد با یک جعبه رطب وارد آسایشگاه عمومی رزمندگان شد، او که رسم آسایشگاه رابه خوبی میدانست به محض ورود جعبه ی خرما را با احتیاط در وسط آسایشگاه بر روی زمین نهاد، دستهایش را بالا برد و آرام از جعبه ی خرما دور شد.
فرهاد که به مانند «کُشتی کج» کارها برفراز طبقه ی سوم تخت خیز برداشته بود، گفت: خیییلی عقل به خرج دادی گذاشتیش زمین!
میلاد درحالیکه با حسرت به خالی شدن جعبه خرما مینگریست صدایش را صاف نمود و گفت: عملیات مهمی در پیشه، به ده تا دلاور احتیاج دارم، داوطلب کسی رو داریم؟
یکی از آن میانه گفت: اینم ازحکمت رطب مضافتی بم! ولی حتی خودش هم به عنوان داوطلب دست بالا برد.
-میلاد: شرمنده که همه رو نمیتونم ببرم سپس با طمانینه ی خاص خودش به میان بچه ها رفت و ده نفر را برگزیده سپس از آنها خواست تا در سنگر فرماندهی گردان به او بپیوندند.
دیر زمانی از عملیاتِ «والفجر8» و فتح «جزیره فاو» میگذشت، دراین مدت ایرانیان چند عملیات دیگر انجام داده ولی به نتایج ایده آل نرسیده بودند بنابراین همانقدر که اشتیاق به انجام عملیات موفق دیگری در میان فرماندهان ارشد نظامی ایران محسوس مینمود، رهبران سیاسی ایران نیز برای عرض اندام مقتدرانه درعرصه ی بین المللی تشنه ی پیروزی بزرگِ دیگری در جبهه های جنوبی خویش بودند؛ آنجائیکه «صدام حسین» به سودای تصاحب خاک زرخیزش، تجاوز و جنگ را آغاز نموده بود.
اکنون هردو گروه سیاسیون و نظامیان برروی اهداف عملیات بعدی به یک نتیجه رسیده بودند، آخرین جای پای «صدام» در حاشیه ی خلیج فارس باید اززیر پایش کشیده میشد. آخرین سکوهای نفتی عراق در منطقه باید منهدم میشدند، سکوهای نفتی «العمیه»* و «البکر» گرچه دیگر توان صدور نفت را نداشتند ولی با دستگاهها و رادارهای پیشرفته ای که برروی آندو سکو نصب شده بود عملاً آنها را به پایگاهی و بسان چشم و گوش «صدام حسین» در خلیج فارس تبدیل نموده بود.
حاج حسین خرازی*(1) فرمانده ی لشگر «۱۴ امام حسین» دیربازی بود از موقعیتِ قرارگاه مرکزی خود که از شرق به آبهای «رود کارون» و از غرب به آبهای «هور شادگان» منتهی میشد حداکثر استفاده را برده و یگان دریائی، علی الخصوص گردانهای غواصِ زبده ای را آموزش و سازماندهی کرده بود. حالا افتخار اجرای عملیات حساس «کربلای۳» نصیب دو گردان از یگان دریائی-غواصیِ لشگر امام حسین شده بود. حاج حسین [خرازی] قصد داشت خود رهبری رادیوئی عملیات را به عهده بگیرد.
دسته ی ده نفره ای که میلاد انتخاب کرده بود درسنگر فرماندهی با شنیدن نام حاج حسین به عنوان فرمانده ی عملیات، همدیگر را نگریستند، شور سلحشوری در وجود همه به غلیان درآمد…
ساعت «۱۲.۳۰» بعداز نیمه شب قایقِ اول غواصان گردان یونس(ع) به آب زدند، دسته ی میلاد که حالا نام «ثارالله» را به یدک میکشید به فاصله ی ۳۰ دقیقه پس از آنان باید به حرکت درمی آمد. ابتدا باید از ساحل شرقی اروند، جائیکه روبروی «جزیره ی فاو» واقع شده بود سوار بر جریان آب به سمت دهانه ی «اروندرود» رفته وارد خلیج فارس میشدند و از آنجا با آخرین سرعت خود را در جهت جنوبی آبراهه به منطقه ی آبهای راس البیشه رسانیده، پس از صدور فرمان حمله ی نهائی از سمت راست، خود را به اسکله ی مرتفعِ «العمیه» نزدیک کرده در صورت لزوم درگیر شوند تا غواصها فرصت پیدا کنند راه نفوذ و تسخیر اسکله را از سمت دیگر بیابند.
ساعت از «۱.۰۰» بامداد هم گذشته بود، از گوشه ی آسمان ماه با رخساره ای که هنوز تا قرص کامل چند شبی فاصله داشت، سر برآورده بود. دلها بی قرار، عزمها جزم و توکلها به خدای منان بود. میلاد خود را به میان نیروهایش رسانید و با هیجان گفت: کلام آخر اینکه رمز موفقیت در این عملیات؛ سکوت-سرعت و غیرت در اجرای برنامه ست، حالا اگر توسلی دعائی چیزی دارید انجام بدید که به زودی باید ازجا بکنیم.
هرکس زیرلب چیزی زمزمه میکرد و در نهایت به رسم همیشه، همدیگر را در آغوش و از یکدیگر حلالیت طلبیدند. گاهِ رفتن بود، همه با تجهیزات کامل سوار قایق شدند و قایق که بی تاب به آب زد. درهمان ابتدای کار همه میتوانستند احساس کنند که جریان آب همچین موافق هم نیست، قایقران آهسته گفت: به مد*(2) برخوردیم و بر فشارخود روی موتورِ قایق افزود.
معلوم نبود چند تا از قایقها به مشکل مشابه برخورده بودند، ولی هرچه بود فرماندهان را واداشته بود تا مرتب روی بیسیم از واحدهای عملیاتی بخواهند که برسرعت خود بیفزایند. رطوبت و هوای به شدت شرجی آنشب باعث شد تا به زودی و در میانه ی راه ارتباط رادیوئی آنها با مرکز فرماندهی قطع شود، حتی باد هم سرجنگ داشت و مخالف میوزید. قایق بلاتکلیف وارد آبهای خلیج فارس شد.
-قایقران: چیکار کنیم؟
میلاد باصدائی که اعتماد به نفس در آن موج میزد گفت: وظیفه مشخصه با آخرین سرعت تا یک کیلومتری جنوب غرب اسکله میرونیم، از اونجا موتور خاموش به طرف هدف، پارو میزنیم… اگر تا اون موقع ارتباطمون با فرماندهی برقرار نشد با شنیدن صدای اولین گلوله با مسئولیت من وارد عمل میشیم.
نور چراغهای اسکله از دور هویدا گردیدند، قایقران موتور را خاموش کرد، همه در میان سکوتی غریب به عمق سیاهی شب تا امتداد چراغهای اسکله، خیره گوش سپرده بودند. نه صدائی نه شلیکی نه منوری تو گوئی هیچکس آن اطراف نبود، ارتباط رادیوئی هنوز غیرممکن بود، افراد پاروها را از زیر پایشان بیرون کشیدند و به آرامی به سمت اسکله روان شدند. آنقدر پیش رفتند که صدای رادیوی «دکل بانان» را میشنیدند در حال پخش اذان صبح بود، میلاد آهسته گفت: ساعت پنج و نیم باید باشه نمیدونم چرا هنوز خبری نیست؟!
متعاقبن برخی از قایقها و دسته های عملیاتیِ حاضر در منطقه که بیسیم های بهتر و قویتری داشتند و هنوز با مرکز فرماندهی در ارتباط بودند با شلیک منورهای پیاپی به بقیه ی نیروها که کم و بیش به مانند دسته ی «ثارالله» اطراف اسکله سرگردان مانده بودند، خبر صدورِ فرمان حمله را ابلاغ کردند. ناگهان صدای درگیری از گوشه و کنار اسکله برخاست، بیسیم چی دسته ی ثارالله موفق شد فرمانده گردان یونس در منطقه را روی بیسیم بگیرد؛ فرمانده فریاد میزد: دشمن رو به شمال اسکله خط بسته، از پشت بزنید بهشون…
قلبها تند تپیدن گرفت، قایقران موتور قایق را روشن نمود، افراد سلاحهای خود را روی رگبار تنظیم و مسلح نمودند، میلاد فریاد زد: حالا…؛ به یکباره قایق سراسر آتش شد، قایقران به آرامی و با تسلط قایق را متحرک نگه میداشت که تبدیل به هدفی ثابت نشوند…
قایقران بااندوه پرسید: جانشین میلاد؟
و نگاه میلاد که آنجا چشم بر رخ یار، خیره به آسمانها مانده بود…
«باقی بقایتان، لندن، 30/12/2014»
پانویس؛*:
در بسیاری از مقالات و نوشته ها از این سکو با املای «الامیه» یاد شده ولی در اینجا به استناد به نام انگلیسی آن سکو و همچنین اسناد صدا و سیمای جمهوری اسلامی از آن عملیات از نام «العمیه» استفاده شده است.
*(1): سردار سرلشگر شهید حاج حسین خرازی