پورمزد کافی (منظر)
(۷۸)
این دشت منجمد
این دشت منجمد
این قله ی خموش
در خاطرات شکفتن خویش
آیا
دریای بی دریغ و روشن خورشید را
باور نمیکند؟
اینک منم
که از دل این دشت هول
آتش گرفته به جانم و
فریاد می کشم
اینک منم
گوزن زخمی ی این قله ی کبود
در روزهای پریشانی
مبهوت درد و دود
سر بر شکاف صخره
نهاده
به رشک
مغروق اشک
آنک دهان گشوده مرگ
آنک عنان گسیخته باد
با پنجه های مشوش و دهشت
با هر چه خاطرات شکفتن و رفتن
پیکار می کند
آنک به خاک فتاده مرد
آنک به سوگ گل نشسته باغ
آنک جوانه ایست
که سرو تنومند را بیدار می کند
آه ای حکایت عصیانی
در آسمان پریشانی
دوشنبه دوم تیر ۱۳۶۶
۲۳ یونی ۱۹۸۷ آلمان
Facebook Comments Box
اشتراکگذاری این:
- برای به اشتراک گذاشتن در توییتر کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاشتن فیسبوک خود کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای چاپ کردن کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای به اشتراک گذاشتن روی لینکداین کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاری روی Telegram کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- بیشتر
- برای به اشتراک گذاشتن در رددیت کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاری روی تامبلر کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاردن روی پینترست کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- کلیک نمایید تا روی Pocket اشتراک گذاشته شود (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاری روی WhatsApp کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)