دولت بختیار در انقلاب بهمن ۱۳۵۷
-ایده گردآوری این مجموعه چطور شکل گرفت؟
-برای من و همسرم، آذر خونانی اکبری، که ویراستاران مشترک این کتاب هستیم و از نسلی که به صورت مستقیم و ناظر درگیر جریان انقلاب شد همیشه این پرسش مطرح بوده که چرا انقلاب شد و آیا گزینه دیگری وجود داشت یا نه؟ پرسشی که گمان میکنم برای بسیاری از ایرانیان همنسل ما نیز مطرح است. اکنون بسیاری به این نتیجه رسیدهاند که گزینه دیگری نیز وجود داشت. یعنی امکان این بود که در همان نظام پادشاهی اصلاحاتی میشد و آن نظام سرنگون نمیشد چون اساساً نیازی به انقلاب نبود. انقلاب اساساً، حداقل در کوتاهمدت، برای مردم شرایط بهتری به بار نمیآورد. حتی در همین نظام هم اصلاحطلبان همین حرف را میزنند آنهم در حالی که این نظام در اساس اصلاحپذیر نیست.
دولت دکتر بختیار آخرین دولت پیش از انقلاب در ادامه سه دولت تعیین شده با عمر کوتاه از طرف شاه بود، با این تفاوت که دکتر بختیار به دنبال مذاکرات با شخص شاه و با تلاش در احیای سنن مشروطه (که چند دهه تعطیل شده بودند) و تکیه علنی بر آنها در برابر شاه، به نخست وزیری رسید. پیشفرض من و همسرم و بیشتر کسانی که در کنفرانس حدود ده سال پیش ما در شیکاگو شرکت داشتند این بود که دولت بختیار اولین دولت مخالفین، و نه موافقین شاه، بعد از ۲۸ امرداد بود. این به معنای مقایسه بین دکتر دولت بختیار و دولتهای هویدا، جمشید آموزگار، شریف امامیو سپهبد ازهاری به عنوان موافقین شاه است. توجه داشته باشیم که با ایجاد حزب رستاخیز، دولت مخالفان نمیتوانست تشکیل شود. بنابراین دولت دکتر بختیار هم آخرین و هم اولین دولت مخالفین شاه پس از ۲۸ امرداد بود، یعنی به یک معنا دولت جبهه ملی بود زیرا یکی از سه رهبر اصلی جبهه ملی، رئیس این دولت بود. پیشزمینه این تحولات هم آن بود که قبل از تشکیل این دولت، احتمال تشکیل دولت دکتر صدیقی هم بود که نشد. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که شاه در نهایت پذیرفته بود که باید به مخالفین قانونی خود، یعنی کسانی که قانون اساسی را قبول دارند، رجوع کند. در این کتاب، از جمله در مقاله من، به این پرسش پرداخته شده که آیا دولت دکتر بختیار دولت مخالفین شاه و بر بنیاد قانون اساسی مشروطه استوار بود، که جواب من مثبت است زیرا دولت دکتر بختیار بر نماد دکتر مصدق و بر اصل مهم قانون اساسی، یعنی اینکه شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، بنیاد شده بود. در نامه سران جبهه ملی به شاه در سال ۱۳۵۶- که در چندین مقاله این کتاب به آن اشاره شده– آمده بود که جبهه ملی خواهان بازگشت شاه به اصل سلطنت در برابر حکومت است. اگر ما همه این پیشفرضها را بپذیریم باید پاسخ دهیم که آیا دولت دکتر بختیار گزینه سومی در برابر دو گزینه دیگری در برابر مردم قرار میداد یا نه؟ یا به عبارت دقیقتر، آیا در برابر ۱) ادامه سلطنت مطلقه که در آن شاه هم سلطنت میکند و هم حکومت، و ۲) حکومت اسلامی به ولایت خمینی، گزینه سوم بود یا نه؟ ما این پیشفرض را با کسانی که در کنفرانس شرکت داشتند مطرح کردیم که اکثریت قبول کردند ولی برخی نکردند که آنها هم مقالاتشان را ارائه دادند.
– معیار شما در سخنرانیها و همچنین انتخاب مقالات این مجموعه چه بود؟
-شرط اساسی ما این بود که مقالات ارائه شده دانشگاهی و پژوهشی باشد. یعنی ستایش و یا نفی اشخاص نباشد. مقالات این کتاب باید در برگیرنده نگاهی عینی به دولت دکتر بختیار، بافت آن و بررسی دلایل شکست آن میبودند. ما استفاده از الفاظی مانند «رضاخان قلدر» و مشابه را نپذیرفتیم. اگرهم او مستبد بوده دلایل و بستر تاریخی آن باید بررسی شود. یا اینکه گفته شده که بختیار «خائن» بود و خیانت کرد. البته این آزادی در کنفرانس بود که اینگونه مسائل نیز بررسی شوند ولی این موضوع اصلی ما نبود. موضوع اصلی کنفرانس و کتاب بررسی دلایل شکست دولت دکتر بختیار بود. بنابراین ما از کسانی که از همان ابتدا مخالف دکتر بختیار بودند دعوت کردیم که در کنفرانس شرکت کنند و مقاله بدهند. یکی از آنها، دکتر سیروس بینا است که مسئله وی شخص دکتر بختیار نیست. اتفاقا او نظر مثبت نسبت به دکتر بختیار دارد و وی را در مقطع انقلاب انسانی پاک و مشروطهشناس میداند. ولی نظر دکتر بینا در کنار مطرح کردن دوره رو به افول هژمونی آمریکا آن است که پذیرش نخستوزیری از طرف شاه و نیز مقایسه خود با دکتر مصدق به وسیله بختیار خطا بوده است.
در انتقاد از دکتر بختیار، آقای کاظم ایزدی در مقالهای که دارد اساس بحث این است که ایران در برهه ۱۳۵۷ از ساختارهای کالبدی لازم برای بنای دموکراسی برخوردار نبود. منظور از ساختارهای مورد نیاز دموکراسی، جمعیت کافی شهری یا شهرنشینی، تعدد دانشگاهها و دانشجویان و بخصوص دانشجویان زن و میزان تحصیلات اعضای جامعه، تعدد کتابخانهها، مطبوعات و صنعت نشر کتاب، هنرها و سینماست. او در مقایسهای که از این نظر بین ۱۳۵۷یعنی ایران در آستانه تغییر رژیم با سی سال بعد، یعنی در حدود تاریخ برگزاری این کنفرانس میکند، نشان میدهد که ازنظر ساختاری ایران به هیچ وجه آمادگی پذیرفتن یک حکومت دموکراتیک را در آن زمان نداشته است. آقای ایزدی معتقد است در شرایطی که اکثریت مردم دیگر اعتمادی به رژیم گذشته نداشتند چگونه حرف دکتر بختیار را میتوانستند بپذیرند و نتیجهگیری میکند که قبول نخست وزیری از طرف بختیار کاری عبث و بیهوده بوده است.
– در مورد اختلاف بین دکتر بختیار و سایر رهبران جبهه ملی در این کتاب چه مطالبی آمده است؟
-در چندین بخش کتاب این اختلاف مطرح شده است از جمله در مقاله خانم لادن برومند که اختلاف اساسی بین دکتر بختیار و خمینی را تحلیل کرده. خانم برومند اهمیت دولت بختیار را در امتناع قبول درخواست استعفای بختیار از نخست وزیری از جانب خمینی می داند. در مقاله خودم، به تقابل نماد دکتر مصدق با نماد خمینی در دولت دکتر بختیار پرداختهام که صفحاتی به همین موضوع تسلیم جبهه ملی اختصاص دارد. مقاله دیگری در این خصوص نقدی است بر کتاب «۳۷ روز بعد از ۳۷ سال» که سخنان خود دکتر بختیار است که آقای اردشیر لطفعلیان ارائه دادهاند. مقاله دیگری که برای اولین بار به اسم اصلی نویسنده در این مجموعه آمده، با عنوان «من مرغ طوفانم» به قلم آقای خسرو سعیدی است که جوانتر از دکتر بختیار بوده و چند ماه بعد از سقوط دولت او در خود ایران نوشته شده و به صورت جزوه پخش شده است. این جزوه به خارج از کشور هم رسید. آقای سعیدی از رهبران جوان حزب ایران و عضو جبهه ملی بود. او رهبران جبهه ملی را از نزدیک میشناخت و در جریان انقلاب هم حضور داشت. ما بعد از پژوهش کافی و یقین یافتن در تعلق این نوشته به آقای خسرو سعیدی آن را به اسم ایشان در کتاب آوردهایم. در این نوشته اقای سعیدی بسیار به موضوع اختلاف بین بختیار با سران دیگر جبهه ملی پرداخته است. وی نگاهی انتقادی به سران دیگر جبهه ملی دارد ولی در عین حال دارای نگاهی انتقادی به دکتر بختیار هم هست . به نظر او دکتر بختیار با پذیرفتن نخست وزیری از جانب شاه خلاف مقررات سازمانی عمل کرد. ولی معتقد است کاری که دکتر سنجابی کرد و در فرانسه اعلامیه سه مادهای را امضا کرد آنهم نوعی تسلیم بود. نوشته بسیار روشنگری است و توجه لازم به جوانب مختلف قضیه دارد.
-به نظر شما چه عواملی باعث شد که پیام دکتر بختیار پژواک لازم را در جامعه پیدا نکند؟
-ابتدا به این پرسش پاسخ دهیم که آیا در فاصله زمانی ۲۵ سال قبل از انقلاب پس از ۲۸ مرداد آیا ساختارهای لازم برای بنای دموکراسی در ایران به وجود آمده بود یا نه. این پرسشی است که خانم شهلا شفیق به آن در مقالهاش پرداخته است. به نظر او بسیاری از عوامل روبنایی مدرنتیه در ایران به وجود آمده بود؛ مردم باسوادتر شده بودند، دانشگاهها و تعداد دانشجویان رشد کرده بود و از بسیاری از نظرها ایران یک کشور مدرن به حساب میآمد. ولی از نظر سیاسی رنجور از استبداد بود. یعنی به قول خانم شفیق یک مدرنیته مُثله شده حاکم بود. به نظر وی، دلیل اصلی گریز از آزادی و دموکراسی در بین مردم ایران برمیگردد به نحوه مدرن شدن ایران در دوران پهلوی. یعنی بسیاری از روابط اجتماعی مدرن شده بودند ولی تفکر سیاسی و یا مخالفت با شاه مدرن و دموکراتیک نشده بود بلکه در باطن اسلامی شده بود. و این اسلامی شدن فقط تحت تاثیر کارهای آدمهایی مانند علی شریعتی نبود. شهلا شفیق میگوید که چهرههای غیر اسلامگرا مانند داریوش شایگان نیز در این پدیده موثر هستند. یا چریکهای فدایی خلق هم در این میان نقش داشتند.
زندهیاد مهرداد مشایخی هم در اشاره به سخنان صفایی فراهانی یکی از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی از او نقل میکند که گفته است شباهت طرز زندگی شاهان قاجار به زندگی مردم را بسیار بیشتر از شباهت طرز زندگی شاهان پهلوی با مردم ایران بوده است. به نظر دکتر مشایخی در هسته اصلی تفکر اپوزیسیون شاه، حتی جبهه ملی، آن بود که ما وابسته به غرب و به خصوص آمریکا هستیم. بنابراین جنگ و جدال ما با شاه درواقع با آمریکاست. با این تفکر ریشهای، اگر بختیار شش ماه پیشتر هم به قدرت میرسید نمیتوانست موفق بشود زیرا که گفتمان وابستگی گفتمان مسلط در اکثریت مطلق گروهها بود و جلوی بینایی آنها نسبت به واقعیت را گرفته بود. درواقع اینها دنبال دموکراسی نبودند بلکه دنبال جنگ و جدال با وابستگی بودند.
-محافلی مانند کانون نویسندگان که ظاهرا برای آزادی اندیشه و بیان مبارزه میکردند چطور؟
-گفتار هژمونیک اساساً غربستیزی بود. به این موضوع رضا دانشور در مقالهاش پرداخته است. او مقایسهای میکند بین اندیشه، زبان و نگرش دکتر بختیار با سایر مخالفان شاه. او میگوید که بسیاری از چپها اساساً تاریخ ایران را خوب نمیشناختند. مشایخی نیز میگوید که تمام مخالفان مختلف شاه از او یک اهریمن ساخته بودند. در نتیجه اینها، فضا برای آدمهایی مانند بختیار یا گزینه سوم بسیار تنگ شده بود و برای مردم گوش به فرمان سازمانهایشان مشکل بود که صدای بختیار را بشنوند. در اینجا میتوان به مقاله آذر خونانی اکبری اشاره کرده که البته پس از اشاره به مقاله خانم مهشید امیرشاهی که از موضعی منتقدانه و در پشتیبانی از بختیار به انقلاب نگریسته بود، به نگاه روشنفکرانی مانند سیمین دانشور به خمینی پرداخته که چگونه این روحانی را یک قدیس و ناجی میدانست. به هر حال چنان گفتمان انقلابی اسلامی و وابستگی در مرکز آن مسلط بود که مبارزه برای دموکراسی را به حاشیه رانده بود. طیفهای مختلف سیاسی آمادگی ایدئولوژیک برای قبول هژمونی خمینی را داشتند. بنابر نوشته شهلا شفیق، آثار امثال علی شریعتی و مهندس بازرگان هم کمک کردند که نوعی امتوارگی در بین مردم نهادینه شود. حتی داریوش شایگان ارزشهای شرقی را برتر از ارزشهای غربی میدانست. در چنین شرایطی پیام دکتر بختیار نمیتوانست شنیده شود.
شما میدانید که رساله دکترای دکتر بختیار ارتباط بین دین و سیاست در جوامع بدوی بود. او به شدت تحت تاثیر جنبش لائیسیته فرانسه بود. دکتر بختیار با دین به عنوان مسئله شخصی مشکلی نداشت و به اصطلاح مسلمان نیز بود. ولی در خارج از ایران برخلاف بازرگان که گفته بود من اول مسلمانم، گفت که من اول انسانم، بعد ایرانی و سوم مسلمانم.
یکی از مسائلی که در کتاب به وسیله خانم برومند مطرح میشود تکیه بختیار بر قانون است که چگونه از طریق قانونی و مشارکت و رای مردم باید تغییر سیاسی به وجود بیاید. او این را دستاورد مهم مشروطیت میداند. پس بختیار خودش را گزینهای برای احیای مشروطیت و نماد دکتر مصدق میدانست. و این گزینه را در برابر ۱) شاه به عنوان پدر تاجدار و نماد تمدن بزرگ و ۲) گزینهی روحالله خمینی که خود را نماینده صاحب زمان و ولایت فقیه میدانست قرار میداد. من در مقاله خودم به این موضوع پرداختهام. هرچند که او شکست خورد ولی ما ایرانیان هنوز با این سه گزینه و نماد دست و پنجه نرم میکنیم.
در ارتباط با موضوع ریشه دواندن مذهب به عنوان پیشزمینه هژمونی انقلاب اسلامی و جلوگیری از برآمد گفتمان دموکراسی و حقوق بشر، باید به مقاله آقای میثاق پارسا اشاره کنم که کنش و واکنش نیروهای سیاسی را مورد بررسی قرار داده است. او با آمار و ارقام نشان میدهد که تا حدود یکسال قبل از انقلاب نیروهایی مانند لیبرالها و جبهه ملی مسلطتر از نیروهای اسلامی بودند. ولی اینها با تعللی که کردند و عدم درک عینی قدرتشان، بازی را باختند. البته سرکوب نیروهای ملی توسط رژیم در کاروانسرا سنگی به تار و مار شدن آنها کمک کرد. در حالی که مساجد ماندند و نیروهای ملی لیبرال ابتکار عمل را از دست میدادند. موضوع دیگری که آذر خونانی اکبری به آن پرداخته است اهمیت نداشتن و اساساً مطرح نبودن حقوق و برابری زنان در آن زمان است. حتی شواهدی وجود دارد که زمزمههای مربوط به اسیدپاشی بر زنان بیحجاب از همان دوره شروع شد.
-آیا فکر میکنید گفتمان دموکراسی و حقوق بشر بتواند فصل مشترک نیروهای ملی و لیبرال شود؟ آیا امکان دارد جناحهای مختلف جبهه ملی و نیز گرایشهای مختلف در اپوزیسیون دموکراتیک، صرف نظر از شکل حکومتی که به دنبال آن هستند، همگرایی بیشتری یابند؟
-وقتی صحبت از میراث دکتر بختیار میکنیم بنا به گفته رضا دانشور هنوز سطح خواستهای نیروهای دموکراتیک و ملی ایرانی به سطح خواستهایی که دکتر بختیار در آستانه انقلاب مطرح میکرد نرسیده. به عنوان مثال دکتر بختیار مطرح کرد که منشور جهانی حقوق بشر یکی از نقاط اتکای دولت اوست. و یا در مقاله آذرخونانی اکبری با عنوان «نگاهی به زنان» در نقل بخشی از خاطرات ویدا حاجبی، که چپگرا و از دوستان شهبانو فرح بود، تایید میکند که سی سال بعد از انقلاب ما هنوز حتا به یکی از خواستههای دولت دکتر بختیار نرسیدهایم و اظهار تاسف میکند که با آزاد شدنش در آستانه انقلاب نیروهای انقلابی توجه لازم به خواستههای دکتر بختیار نکردند. پس میراث دکتر بختیار مانند اتکا به رای مردم و جدایی دین از سیاست امروز توجه لازم را پیدا کرده است. به یاد دارید که وقتی خمینی به ایران بر میگردد، دکتر بختیار به او خوشامد میگوید ولی یادآور میشود که او به عنوان یک روحانی آمده و نه یک شخصیت سیاسی. البته ممکن است در شرایطی که میلیونها نفر برای خمینی در خیابان بودند این مسخره به نظر رسد ولی بختیار میخواهد به مردم و همقطاران خودش یادآور شود که ما نباید حرف یک ملا را قبول کنیم. یعنی ما به نقطه نظرات یک شخصیت سیاسی در مقابل یک شخصیت مذهبی باید توجه کنیم. این میراث بختیار میتواند فصل مشترک شود ولی برای اینهمه ما اول باید به گذشته خود رجوع کنیم و کارنامه خودمان را بررسی کنیم که آیا درست یا غلط بوده. ۴۲سال بعد از انقلاب لازم است که با خودمان صادق باشیم. میراث دکتر بختیار آزادی اندیشه و بیان و دموکراسی، حقوق بشر و انقلاب مشروطیت، اتکا به رای مردم میتواند فصل مشترک بسیاری از نیروها باشد.
انقلاب مشروطیت ایران بزرگترین رویداد تاریخ قرن بیستم ایران است که مردم ایران برای نخستین بار دارای حقوق مدون شده و منشاء قدرت میشوند. این میتواند فصل مشترک مهمی بین گرایشهای سیاسی مختلف دموکراتیک باشد که آنهم بر مبنای رای اکثریت با حفط حقوق اقلیت بنا شده است. دکتر بختیار در جایی گفته است که حتی اگر ما اقلیت نداشته باشیم باید آن را به وجود آوریم زیرا اگر اقلیت وجود نداشته باشد دموکراسی کامل و سالم نیست.
صفحه نخست » علت دلجویی خامنه ای از پوتین چه بود؟
https://news.gooya.com/2021/02/post-48522.php
مضحکه سیاسی و شوی پوتین ، مارکسیست های روسی ، اپوزیسیون قلابی گوادلوپیست و ملاهای روسی انقدر کمدی شده که ایران اینتر نشنال و من و تو و کیهان لندن و همه جاسوسان سپاه و ملاها و روسیه ، نتوانستند یک خوانش رسمی معمول در ۴۲ سال گذشته (خوانش روسی ، مارکسیستی ، اسلام مارکسیستی ) را به مردم ایران بچپانند.
این فقط یک خوانش غیر رسمی از فلاحتی است در صدای امریکا که خیلی روشن سعی میکند ، این دروغ را تا جایی که اجازه دارد اشکار کند .
او به روشنی می گوید : که روسیه از هر گونه معامله ، سازش ، عقب نشینی از سیاست روسی بی ثبات کردن خاور میانه با تروریسم و موشک و لجن پراکنی که از طرف همه جناح های رژیم روسی ملاها دنبال می شود ، ترسیده. دقت کنید : او می گوید که روسیه ترسیده ! خامنف از طریق قالیباف مزدور جدید روسیه به پوتین پیغام میداده که نگران نباشد ! ما هنوز منافع روسیه را بر منافع ایران و جهان ترجیح میدهیم !
و او می پرسد که روسیه برای ایران چه داشته ؟ هیچ مزدور روسی از سرکوهی و تابان و بقراط و امیر طاهری و فتاه پور و نیکفر گرفته تا برزگر و رمضانپور و نوریزاده و چالنگی و کشتگر و خوئی و صبا و نگهدار و زرافشان ، …… به این مسائل نمی پردازد .
او ادامه میدهد : که روس ها چه گونه دارند می دوشند و می دوشند و میدوشند ! انهم با ناز و غمزه برای قالیباف !
چون باید هوای عربستان و امارات و ترکیه را هم داشته باشند .
تا روزی که رهبران اپوزیسیون برانداز شاهزاده ، بنی صدر ، مریم رجوی به این روسی بودن رژیم و دنباله روی مرگبار از سیاست های تجاوزطلبانه استعماری مافیایی پوتین و سکوت خائنانه چپ روسی در برابر این غارت روسی ، اشاره نکرده و به کار بی حاصل نامه نوشتن به اوباما ، ترامپ ، بایدن ، ماکرون ، …. ادامه دهند و بازیچه سناریوی توده ایها ، فدایی ها ، ملی مذهبی ها شوند ،
تا روزی که روشنفکر ، روزنامه نگار ، مورخ ، نویسنده ، شاعر و هنرمند ایرانی از این تور وطن فروشانه توده ای که از شهریور ۱۳۲۰ تا کنون ادامه داشته و در رهبری مالیخولیایی متوهمانه علی خامنه ای به اوج رسیده ، نپردازد ، این فیل روسی را در اتاق سیاست ایران نبیند ،
تا روزی که به جای تحلیل و موضع گیری مبتنی بر خرد ورزی نرمال سیاسی که در همه جهان (به جز ملاها ، اسد ، مادورو ، کیم ، لوکاشنکو ، کوبا ، …) تحلیل های ایزوستایی ، ارتی ، اسپوتنیکی که توسط مزدوران توده ای
، فدایی ، ملی مذهبی با دروغهای پوتین و اورواسیای او در رسانه های فارسی ریخته می شود بدون انکه اسمی از روسیه و نقش استعماری شوروی (روسیه) در ایران و خاورمیانه و افریقا و امریکای جنوبی و اسیای دور اورده شود :
مسکو نگران است ، خامنف به اربابش دلداری میدهد ، مافیای ملاهای روسی و مارکسیستها با دنباله روی از ارباب پوتین ، مملکت ایران را به سوی نابودی و فروپاشی و فقر میراند .
بازیگران انقلاب 57 و انکار نقش در قدرت گیری خمینی
https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=223139
بهروز ستوده
پس از42 سال که از انقلاب 57 میگذرد هنوز نه احزاب وگروههای سیاسی، نه جامعه روشنفکری ومدنی ایران و نه مردم وکشوری که قربانی آن انقلاب شدند به درک واحدی از ماهیت وچگونگی وقایع سال 57 و تعویض حساب شده حکومت پادشاهی موروثی با حکومت اسلامی موروثی فقاهتی نرسیده اند! گروههائی هنوز انقلاب 57 را انقلابی شکوهمند و مردمی میدانند که گویا خمینی و روحانیت شیعه با استفاده ازشبکه مساجد ومنابر ازفرصت استفاده کرده وسواربرموج انقلاب شده وانقلاب را به انحراف کشانده اند! برخی معتقدندانقلاب 57 گویا محصول توطئه انگیس وامریکا وکشورهای غربی بوده است برای جلوگیری کردن از ترقی وپیشرفت ایران ورسیدن به دروازهای تمدن بزرگ! پاره هم براین عقیده اندکه معمار وسازنده انقلاب 57 شاه مستبد واطرافیان چاپلوس او بوده اند، چرا که اگرشاه دیکتاتوری فردی پیشه نکرده بود و به قانون اساسی مشروطه وحقوق ملت که در آن مندرج است وفادارمانده بود، هرگزانقلاب 57 بوقوع نمی پیوست. دسته ای هم براین باورند که انقلاب 57 وبرآمدن جمهوری اسلامی نتیجه پیوند واتحاد”ارتجارع سرخ وسیاه” یعنی گروههای چپ و گروههای اسلامی بوده است. تحلیل مردم عادی کوچه وبازار وحتی بیشترکسانی که در جریان انقلاب 57 وراهپیمائی ها وتظاهرات میلیونی آن دوران شرکت کرده وعکس امام را درماه دیده بودندهم که معلوم است :استعمار پیرانگلیس خمینی و آخوندها را سالهاتوی آب نمک خوابانده بوده اند تا روزی که لازم شود آنها ازآب نمک بیرون آورد که آورد وایران وخاورمیانه را به این روز درآوردند!
درهریک از نگرش های بالا و سایر دیدگاهها درمورد چگونگی بوقوع پیوستن انقلاب 57 ممکن است جنبه هائی از واقعیت نهفته باشد، اما اصرار وتأکید بردخالت ودست داشتن فقط امریکاوانگلیس وکشورهای غربی درانقلاب 57 و فراموش کردن سایر عوامل ازجمله نقش ابرقدرت شوروی سابق وروسیه کنونی و همچنین احزاب وگروههای سیاسی آن دوره در انقلاب 57 درحقیقت یک نوع ردگُم کردن وآدرس غلط دادن به مردم ایران است که حق دارند از تمام واقعیات انقلاب 57 آگاه گردند. 42 سال است که بازیگران انقلاب 57 ریاکارانه هریک انگشت اتهام را به همه جا اشاره میکنند مگر به سمت خودکه یکی از بازیگران آن انقلاب بوده اند! بازیگران انقلاب 57 چنین وانود میکنند که همه مقصراند ودر روی کارآوردن خمینی وحکومت اسلامی نقش داشته اند مگرخودشان! ونتیجه این بازی 42 ساله “کی بودکی بود من نبودم” همین است که امروز شاهدش هستیم : مردمی دلخسته ومغموم و مأیوس و بی اعتماد به هرگروه وحزب ودسته سیاسی، مردمی که برای نجات خویش ازمهلکه ای که درآن گرفتار آمده اند به دونالدترامپ دخیل می بندندو اینک به جو بایدن ویادشان میرودکه یکجا انقلاب اسلامی ونشاندن خمینی وآخوندها برقدرت را محصول توطئه امریکا و انگلیس وکشورهای غربی تصور میکنند و یکجا هم ازهمان ها که آخوندها را برقدرت نشانده اند انتظار دارند که موجبات سرنگونگی حکومت اسلامی را فراهم سازند! این تناقض را فقط تئوریسین های احزاب وگروههای سیاسی میتوانند برای مردمی که به این درجه از بی اعتمادی به گروههای سیاسی و اپوزیسیون جمهوری اسلامی رسیده اندتوضیح دهند! آری در دخیل بستن به ترامپ وبایدین وهرقدرت خارجی مردم مقصرنیستند، مقصر کسانی هستند که جرأت نکردندبا مردم ایران صادق باشند و بخاطر خطاهائی که در همراهی و تقویت خمینی و دارودسته خونریز وقرون وسطائی اش مرتکب شدند به خود انتقادکنند وازمردم پوزش بخواهند، مقصرکسانی هستندکه نتوانستند اعتماد درهم شکسته مردم را بازسازی کنندوطرحی ملی وفراگروهی برای برون از منجلاب جمهوری اسلامی که خود درایجادآن نقش داشته اند ارائه دهند.
بسیاری از کسانیکه دربلوای خمینی نقش مؤثر داشتند و اطلاعات واقعی از چند وچون و مسائل پشت پرده انقلاب 57 و سپس چگونگی تحکیم حکومت اسلامی اطلاعات دست اول داشتند این اطلاعات را دربدنامی با خود به گور بردند، امیداست کسانیکه هنوزروی درنقاب خاک نکشیده اندوبضاعتی از وجدان وصداقت وغیرت ملی برایشان باقی مانده باشد، بردانسته های مردم ایران از فاجعه بزرگ تاریخی استقرار حکومت اسلامی بیفزایند. رسیدن به درک مشترک ازآنچه برمارفته است میتواند به وحدت ملی ایرانیان برای بالا آمدن ازباتلاق خونین جمهوری اسلامی کمک کند.