ادبیات

اشکم مرا یاری نخواهد کرد، می دانم . رضا مقصدی به خاطره ی مُعطر ِعزیز ِشورانگیزم: اسماعیل خویی وقتی سفر می کردم از دیروز – دیروزِدیرینه – تا لحظه های سبز ِ”اسماعیل”. شعری به شکلِ یک غزل،تا انتهای راه- همراه ِجانم بود . میخانه های شهررا شاداب می دیدم . …

پورمزد کافی (منظر) (۹۳) همه شد بهار عمرم ز غم و درد نهانی به نفیر ظلمت شب به ره و رسم خزانی که در این شب سترون نبود گذار و راهی تو در این ره پر از غم صنما چه می توانی همه مرغ آرزویم به ره تو پرگشاید چه …

سرگذشت افتاب قسمت ( ۳۶‎) افسانه رستمی ترس از خانواده و نداشتن هیچ‌گونه پشتیبانی، چه از نظر مالی و چه از نظر عاطفی، تصمیم گیری را برایم بسیار سخت کرده بود. خوب می‌دانستم که ماندن در یک زندگی که کوچکترین جایگاهی نه به عنوان همسر و نه به عنوان مادر …

داستان کوتاه؛ حکایت نی بابک رفیعی پرتو طلائی آفتاب صبح، کران تا کران دامنه شرقی کوه را همچون گوهری در دل طبیعت درخشان نموده بود، علفها از پی شبنم صبحگاهی قد برافراشته و گله گوسفندان مست و مدهوش بوی علف هر یک به سوئی حریص چرا بودند، پسرک چوپان همچون …

اسماعیل خویی، شاعر و نویسنده بنام ایرانی که پس از انقلاب مجبور به ترک ایران و در تبعیدی ناخواسته ساکن لندن شد، صبح امروز در گذشت.   به نقل از صبا خویی، دختر اسماعیل خویی که در فیسبوک خود نوشته بود، پدرش از صبح جمعه گذشته در بیمارستان بستری و …

طنز من و اختر نیوز به مناسبت اولین سال تاسیس رسانه اختر نیوز اولین بار اسم اختر را که شنیدم یاد همسایه سالها پیش افتادم  که یک زن چاق بالای یکصد و بیست کیلوگرمی، با چشمای ورقلمبیده، لبهای مدل اصل شتری که چه عرض کنم کوهان شتر اصل عربستانی، سبیل …

پور مزد کافی (منظر) (۹۲) هر لحظه ام گشایش دردی بود هر ساعت آوار مصیبتی نه آفتابی به جوف شب می شد و نه کمند روشنی ز ماه بر آیینه می فکند تنها چیزی چو بارقه سرکش از ژرفنای خیال مشوشم می گریخت و پیوسته ام به هول محض فرو …

سرگذشت آفتاب (۳۴‎) افسانه رستمی  از رستوران بیرون آمدیم، آرش گفت: با هم بریم خرید و بدون اینکه منتظر جواب من بماند علی را بغل کرد و راه افتاد. فاصله خانه ما تا بازار کویتی‌ها زیاد نبود‌، پیاده حدود پانزده دقیقه می‌شد‌. در طول مسیر، مرتب قربون صدقه‌ی علی می‌رفت …

کاظم سخاوتمند! مهدی قاسمی مردی پنجاه ساله وپنج ساله با موهای جوگندمی،دستی خالی،همیشه با لبخند و مملو از آرامش الهی ودلی دریایی،او نامش کاظم است. کاظم ازدواج نکرده ولی هفت .هشت بچه قد و نیم قد داره! بچه های او یا مریضند یا فقیر، شس سال است به آلمان آمده …

️ شکست دیوار ذهن امیر حسین معینی زندی   سالیانی پیش در این سرزمین در میان پهنه ایران زمین در میان باغ و تاکستان شدی شاهدختی، دلربایی، مهبُدی ظهر تابستان بُد و گرمای مهر آتش و گرما ببارید از سپهر تشنگی بر جان آن مَهرو فتاد چشم شهلایش به انگور …