سرگذشت آفتاب ۳۹ افسانه رستمی زمین را زیر پایم احساس نمیکردم گلویم کاملاً خشک شده بود و بدون وقفه با صدای بلند گریه میکردم. پسرم هراسان یقیهی مانتوی من را سفت چسبیده بود. دلم برایش میسوخت، فقط دو سالش بود به صورت زیبا و معصومش نگاه کردم و بوسیدم و …
Read More »سرگذشت افتاب ( ۳۸)، افسانه رستمی
سرگذشت افتاب ( ۳۸) افسانه رستمی شوکه به نگار خیره شدم و گفتم: نکنه این زن…! تلاش کردم حرفم را تمام کنم اما نمیشد. احساس میکردم طنابی محکم دور گردنم گره زده شده. نگار دستان سردم را میان دو تا دستش گرفت و با بغض گفت: من درکت میکنم. …
Read More »شعر؛ سال صفر از هزاره هیچ، جهان ولیانپور
سال صفر از هزاره هیچ جهان ولیانپور از هزارتوی تاریخ بوی نا می آید بوی اشیاء کهنه بوی کشته های دور و نزدیک! بر نم شبنم این صبح شاهان شاخداری خون رگ جوانی را به پیک نیک نشسته اند سفره اشان پر از کاسه های مسی مالامال زهر صندوق های …
Read More »شعر ( ۹۵)؛ پورمزد کافی (منظر)
شعر ( ۹۵)؛ پورمزد کافی (منظر) تقطیع هجای عشق بود در ترنم تو تمنای خاموشِ شعر با یاد مناعجاز تلالوئ هزار ستاره ی روشن در چشم تو سکوتی سرد در فریاد من جستمت بی قرار در کنکاش هزار شقایق خندان و رهن مهر تو شکاف قلبم بود ساختمت با تراشه …
Read More »عشق تو ستاره بود، می دانستم … رضا مقصدی
عشق ِ تو، ستاره بود، می دانستم. رضا مقصدی عشق ِ تو، ستاره بود، می دانستم. خورشید ِ دوباره بود، می دانستم. پاییز ِ مرا، نگاه ِ سبز ِ تو شکست چشم تو ،بهاره بود، می دانستم.
Read More »سرگذشت آفتاب (۳۷) افسانه رستمی
سرگذشت آفتاب (۳۷) افسانه رستمی تا ساعت یازده شب اشک ریختم و منتظر ماندم اما آرش حتی تماس هم نگرفت. پسرم بیقراری میکرد و کلافه شده بود. ناچار شدم برگردم خونه. چراغها خاموش بود و طبق معمول آرش نبود. بدون اینکه چیزی بخورم پسرم را حمام دادم و خوابیدم. صبح …
Read More »شعر نه به جمهوری اسلامی، فرهاد صادق زاده
اختر نیوز برای حمایت و خدمت به رشد و اشاعه ادب فارسی با نشر اشعار و داستان های علاقه مندان ادبیات تلاش میکند تا دوستداران ادب فارسی را تشویق به نوشتن کند. رسانه ی ما در همین راستا تصمیم دارد در آینده ای نه چندان دور مسابقه ی شعر و داستان …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
مردمان سرزمین «ایقمان» مهدی قاسمی ایقمان کشوری با آب و هوای متنوع، ثروت زیاد و حاکمان پرحرف و سیاستمدار …البته حاکمانش بخاطر این سیاستمدار بودند، چون بر مردمانی بی سیاست حکومت میکردند. ازاین رو خر مراد خودرا به هر سمت که میخواستند میرانند. حاکم این شهر از طبقه مذهبی و …
Read More »شعر؛ پورمزد کافی (منظر) (۹۴)
پورمزد کافی (منظر) (۹۴) هیچم نرفت مگر از آن دست که بر گشایشِ دردی بود و نه هیچ آوارِ زخمِ فاجعه را کشیدن° به دوش مردی بود نه ماهی به جوف ِ شب می شد و نه کمندِ روشنی از آفتاب بر آیینه می فکند آه که فرزانگان ِ ماهتاب …
Read More »شعر جلاد از موریس اوگدان شاعر امریکائی، ترجمه احد قربانی دهناری
شعر جلاد از موریس اوگدان شاعر امریکائی، ترجمه احد قربانی دهناری توضیح ضرور: این شعر را سالها پیش ترجمه و منتشر کردم، باز نشر آن بهخاطر آمدن جلاد است و پیامد نه نگفتن ما. بند ١ جلادی به شهر ما آمد، بوی طلا و خون و آتش میداد، و تمام …
Read More »