آگهی نوکیش مسیحی «بدانید که من هر روز تا انتهای عالم باشما هستم» عیسی مسیح، متی، باب 28 آیه 20 من فرح فرهادی، پناهنده ایرانی ساکن آلمان، بدینوسیله به اطلاع همه برادران و خواهران و وجدانهای آزاداه انسانی میرسانم، که پس از آشنایی با مبلغین مسیحی و مطالعه و شناخت …
Read More »سرگذشت افتاب قسمت ( ۳۶)؛ افسانه رستمی
سرگذشت افتاب قسمت ( ۳۶) افسانه رستمی ترس از خانواده و نداشتن هیچگونه پشتیبانی، چه از نظر مالی و چه از نظر عاطفی، تصمیم گیری را برایم بسیار سخت کرده بود. خوب میدانستم که ماندن در یک زندگی که کوچکترین جایگاهی نه به عنوان همسر و نه به عنوان مادر …
Read More »مراسم نخستین سالگرد مولتی مدیا اختر نیوز، همزمان با 113مین سالگرد کشف نفت در ایران
مراسم نخستین سالگرد مولتی مدیا اختر نیوز همزمان با 113مین سالگرد کشف نفت در ایران (مسجدسلیمان)
Read More »سرگذشت افتاب (۳۵)، افسانه رستمی
سرگذشت افتاب (۳۵) افسانه رستمی اولین و آخرین فیلمی که با هم دیدیم، «کیل بیل» بود و همهی آن مهربانیها، نه از روی عشق و حتی پشیمانی از رفتارهای گذشتهاش، بلکه فقط به خاطر این بود که به من بگوید اجازه بده با عشقم لیلا ازدواج کنیم! من در شگفت …
Read More »دختران، آگاهی و آموزش مورد تهاجم و نفرت بنیادگرایان دینی، دکتر نادر زاهدی
دختران، آگاهی و آموزش مورد تهاجم و نفرت بنیادگرایان دینی دکتر نادر زاهدی فاجعه کشتار دختران دانش آموز کابل حلقهای از اقدامات ضدانسانی بنیادگرایان دینی است که آزادی و آگاهی و کرامت انسانها را هدف گرفته است؛ اقداماتی که در جمهوری اسلامی به انواع و اقسام خشونت، دزدی و سانسور …
Read More »دومین «سمینار خانواده» سازمان زنان ایران
دومین ” سمینار “خانواده» با حضور دکتر مهنار شیرالی استاد Sience Poدانشگاه علوم سیاسی در در پاریس، جامعهشناس و نویسنده دکتر نوشین ثابتی، روانشناس و مشاور خانواده و بانو ساغر کثیری، متخصص ناباروری، مشاور آموزش و بهداشت جنسی گردانندۀ میزگرد: بانو هما احسان
Read More »سرگذشت آفتاب (۳۴)؛ افسانه رستمی
سرگذشت آفتاب (۳۴) افسانه رستمی از رستوران بیرون آمدیم، آرش گفت: با هم بریم خرید و بدون اینکه منتظر جواب من بماند علی را بغل کرد و راه افتاد. فاصله خانه ما تا بازار کویتیها زیاد نبود، پیاده حدود پانزده دقیقه میشد. در طول مسیر، مرتب قربون صدقهی علی میرفت …
Read More »بوسه مرگ؛ افسانه رستمی
بوسه مرگ افسانه رستمی وقتی خانهات ناامن میشود و جایی برای ماندن نداری. وقتی بیگانگانِ اشغالگر، هوای خانهات را مسموم کرده باشند و جواب هر اعتراضی گلوله باشد و زندان. وقتی تمام آرزوهایت خلاصه میشود در یک کلمه «سفر»، گریزی نیست جز اینکه کولهبار کوچکت را بر میبندی، دل از …
Read More »سرگذشت آفتاب (۳۳)؛ افسانه رستمی
سرگذشت آفتاب افسانه رستمی قدمی به عقب برداشت، گویی جن دیده باشد. گفت: بسم الله، حالت خوبه خانم؟ من بی هوا خندیدم گفتم: بله آقا، شما خوبید؟ گفت: استغفرالله، برو بیرون خانم، اینجا جای تو نیست! پشت به من کرد و به مردی که چند قدمیِ ما ایستاده بود گفت: این …
Read More »سرگذشت افتاب (۳۱)؛ افسانه رستمی
سرگذشت افتاب (۳۱) افسانه رستمی آرش مثل همیشه با تکان دادن سر سلام کرد. قلب من مثل سیر و سرکه میجوشید. سعی میکردم خودم را آروم کنم اما غیر ممکن بود. ترس تمام جانم را گرفته بود؛ ترس از تائید همان حرفهایی که آن زن پشت تلفن بیپروا به من …
Read More »