سرگذشت آفتاب افسانه رستمی قدمی به عقب برداشت، گویی جن دیده باشد. گفت: بسم الله، حالت خوبه خانم؟ من بی هوا خندیدم گفتم: بله آقا، شما خوبید؟ گفت: استغفرالله، برو بیرون خانم، اینجا جای تو نیست! پشت به من کرد و به مردی که چند قدمیِ ما ایستاده بود گفت: این …
Read More »شعر (۹۰)؛ پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) (۹۰) امشب نشسته به ویرانی خویشم امشب آشفته ام خرابم پریشم امشب ستاره ای نیست بر پهنه تار آسمان من امشب شکوفه شعری رخ بر نکرد از باغ جان من امشب کسی مرا نخواند امشب کسی مرا نگفت امشب بر این نمط که بنشسته ام خموش کلامی …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
رضا کوین! مهدی قاسمی رضا بچه برازجون بوشهر از بچگی عاشق تخم مرغ شانسی بود، متخصص بازی گل و یا پوچ، بعدها هم پیگیر برگه های بخت آزمایی، یه کم که جلوتر رفت کارش شرکت در قرعه کشی های بانک های مختلف و شرکت در برنامه های تلویزیونی که با …
Read More »شعر (۸۸)؛ پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) (۸۸) سخت است با خیالت لختی کنار بودن از گل سخن شنفتن با غنچه یار بودن سحر تو در نگیرد کاو را دلی نباشد فرض است بی دلان را در انتظار بودن راه نظر نبندم تا چه ام ز دوست آید ما را مقدر است این در …
Read More »نگاه نظامی گنجوی به چینی ها؛ زچینی به جز چین ابرو مخواه …
عکس و حرف روز؛ روابط ایران و چین از نگاه نظامی گنجوی نشر در شبکه های اجتماعی شعر کامل به نقل از وبسایت گنجور سگالش خاقان در پاسخ اسکندر نظامی » خمسه » شرف نامه بیا ساقی آن بادهٔ چون گلاب بر افشان به من تا درآیم ز خواب گلابی که آب جگرها …
Read More »سرگذشت افتاب (۳۱)؛ افسانه رستمی
سرگذشت افتاب (۳۱) افسانه رستمی آرش مثل همیشه با تکان دادن سر سلام کرد. قلب من مثل سیر و سرکه میجوشید. سعی میکردم خودم را آروم کنم اما غیر ممکن بود. ترس تمام جانم را گرفته بود؛ ترس از تائید همان حرفهایی که آن زن پشت تلفن بیپروا به من …
Read More »سبزه ، به آب داده ام دل، به شراب داده ام … رضا مقصدی
سیزده بدر از زبان شاعر عاشق مهر و عشق رضا مقصدی سبزه ، به آب داده ام دل، به شراب داده ام پرسشِ سبزِ سبزه را پاسخِ ناب داده ام . پیرهنِ چمن شدم جانِ رها زتن شدم. سبزه ، مرا درین میان خنده زنان، سرود کرد. باز، دلِ شکفته …
Read More »شعر (۸۷)؛ پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) (۸۷) از شب نترسیدم از بغض سرد صنوبر به هاویه تب نترسیدم گر همه فریاد خامشم از فروافتادن برگ بود و گر به هر دامچاله ای که در افتاده ام تنها به تجربه مرگ بود از شب نترسیدم از ماهِ ریخته بر جلگه های ویرانی هم نترسیدم …
Read More »سرگذشت آفتاب (30)؛ افسانه رستمی
سرگذشت آفتاب (30) افسانه رستمی دوباره شماره را گرفتم، زنی که گوشی را جواب داد من را کاملاً میشناخت. خودش را اینطور معرفی کرد: من لیلا هستم عشق آرش! شوکه شده بودم. گفتم: من همسر ایشون هستم. گفت: بله میدانم شما چیکاره آرش هستید، اما گفتم خدمتتون که من کی …
Read More »به بهانه ی سال نو و بهاری دیگر، جمشید گشتاسبی
به بهانه ی سال نو و بهاری دیگر متن زیر را ده سال پیش در فیس بوک نوشتم و امروز می بینم انگار همچنان بر بال آرزویی کهنه سوارم: [بهار اومد. اما نوروز نه! بی تعارف بیاید بهار طبیعت را شادباش بگیم اما سال نو را نه، که سال وقتی …
Read More »