شعر و داستان

شعر بهار آمد، جهان ولیانپور

بهار آمد جهان ولیانپور بهار آمد به رنگ آتش به عِطر خاک تازه باران خورده به لطافت شبنم که بامدادان می‌نشیند بر تن گیاه بهار آمد بیا بانگی برآریم بیا دستی برافشانیم پائی بکوبیم بهار آمد برخیز رخت سرداری خویش بشوئیم جامهً کهنه درآریم پیرهن نو بپوشیم سرمه بر چشم …

Read More »

شعر (۸۵) پورمزد کافی (منظر)

پورمزد کافی (منظر) (۸۵) ای لاله چه حاجت به نی و شمع و شرابت گلبانگ دو صد ماه منیر است خطابت گیسوی تو گر منع گل از باده نماید خود مست بُوّد باغ از آن باده نابت پروانه صفت سوخت بباید به سر عهد عاشق نّبُوّد آنکه کشد رو ز …

Read More »

سرگذشت آفتاب (29)؛ افسانه رستمی

سرگذشت آفتاب افسانه رستمی صبح که درِ حیاط را باز کردم، قبض تلفن از لای درب سر خورد و افتاد جلوی پام. مبلغ قبض، برق را از سرم پراند. امکان ندارد! چهارصد هزار تومان فقط برای یک ماه؟ حتماً اشتباهی شده وگرنه ما که با جایی تماسی نداریم. کرایه‌ی خانه‌ای …

Read More »

شعر (۸۴)؛ پورمزد کافی (منظر)

پورمزد کافی (منظر) (۸۴) می شنوی؟ صدای خزیدن شورشی ست در نجوای پرنده ها و ریزش شرابه ی خون از بیدبن ها نه، ز خواندنت نصیبی نیست که درفش تافته در استخوان خاطره می چرخد و نوزادان به بوی شیر پستان خونبار مادر را در آوار کرم و خاک می …

Read More »

شعر «زنم من» از فرشته طریقی کوشک جلالی با صدای نرگس نصیری کوشک جلالی

به مناسبت روز جهانی زن: شعری از فرشته طریقی کوشک جلالی با صدای نرگس نصیری کوشک جلالی اختر قاسمی فرشته طریقی کوشک جلالی بیش از سی سال است که ساکن آلمان است. او مادر چهار فرزند و مادربزرگ و عاشق شعر و ادبیات است. فرشته از جمله زنان و مادران …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

بچه  هشتم  مهدی قاسمی بچه که بودم من یک بچه اضافی بودم که برای هیچکی  مهم نبودم. خوب تو یک خونواده ده نفری ،بچه هشتم بودن دیگه چه جایگاهی، چه توجهی؟ اصلا بعضی وقتها بابا یا ننه تا میومد منو به اسم صدا بزنه، نه تا اسم رو صدا میزد …

Read More »

پورمزد کافی (منظر) (۸۳)

پورمزد کافی (منظر) (۸۳) من آخر شبی به نقد خطی ز آتش خورشید به پرده ی پندار می‌کشم من آخر شبی در شورش شبانه ی شبنم سودای دلفریب خواب را بر ارتفاع شبهای تو بر دار می کشم چیزی نمانده است چیزی نمانده است که من این قلب گرم و …

Read More »

سرگذشت آفتاب (27)؛ افسانه رستمی

سرگذشت آفتاب (27) افسانه رستمی صبح روز بعد هم وقتی داشتم لباس می‌شستم آب قطع شد، بلند شدم رفتم پائین. زن صاحب‌خونه را صدا زدم گفتم: شما هم آب ندارید؟ گفت من پمپ را خاموش کردم. گفتم: من داشتم لباس می‌شستم. گفت: نباید بشوری؛ فقط هفته‌ای یک‌بار حق لباس شستن …

Read More »

یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

شام آخر مهدی قاسمی مرگ بر آبی ها، مرگ بر قرمز ها، مرگ بر غربی ها، مرگ بر شرقی ها، مرگ بر استعمار، مرگ بر استبداد، مرگ بر سمت راست، مرگ بر سمت چپ، مرگ بر عزرائیل ،مرگ بر میکائیل، مرگ بر ستمگر، مرگ بر کلانتر … بعد از سال ها …

Read More »

سرگذشت آفتاب (26)، افسانه رستمی

#اختر_نیوز، سرگذشت آفتاب مجموعه ای از روایت های گوناگون زنان ایرانی که چه در ایران و چه پس از ترک و فرار از ایران در ترکیه از تبعیض و خشونت و تحقیر علیه زنان رنج می برند. سرگذشت آفتاب زندگی زنان تبعید در ترکیه است که به کوشش افسانه رستمی داستان …

Read More »