“غزلی در ویرانی”(شعر) (۱۰۹) پور مزد کافی (منظر) در کنار یار فرزانه که اش شعر تر است رهروی باید که او را در خور آن گوهر است در شب شعر و غزل پروای عریانی مکن پرده ای افکنده در راهت که گلگون بستر است پیر نیک اندیش ما …
Read More »“در فراسوی تو”( شعر)
“در فراسوی تو” پورمزد کافی (منظر) ۱۰۷ ببین ز آشوب دلم بر نطع عشق تو به روشنی ی آفتاب ترا چه جای انکار است؟ و ترا حدیث کوچ هزاران پرستو از آشیانه ی دل من چنان نبود که بدانی که حادثه در کار است در باغ تو به …
Read More »“غزل همراهان-شعر
پورمزد کافی(منظر) پورمزد کافی ( منظر) “غزل همراهان” با من نشین تو گاهی هنگام گفتگو را بشکن تو لحظه ای هم این بغض در گلو را با من بگو ز سروی کز ریشه اش بریدند با من بخوان به شرحی خونین ترین سبو را خنجر کشیده گر شب بر چهر …
Read More »هوای تو !
پورمزد کافی (منظر) شعر :۱۱۰ هوای تو ______________________________________ من گم در هوای تو بودم در آن هوا که تو باشی و من در آن هوا که به مستی سخن ساز میکند سوسن من گم در هوای تو بودم در آن هوا که تو باشی و ترس آسیمه سر از من …
Read More »“چکامه ی غمناک”
“چکامه ی غمناک” پورمزد کافی (منظر) نکهت روی تو چون ترمه ی جان بود مرا نه، فریب است که خود روح و روان بود مرا دل از آن بود که بر کوی تواش بامی بود ورنه از روز ازل بار گران بود مرا من به جادوی کلام تو به شعر …
Read More »یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی
من و شب شعری در کلن! مهدی قاسمی اون روز با توصیه و دعوت این آقاصفای ورپریده رفتم کلن برنامه هنری شب شعر ایرانی. منی که از شعر فقط اتل متل توتوله رو بلدم و از بین شاعرا فقط ایرج میرزا بی ادب رو میشناختم، مونده بودم که حالا چرا …
Read More »نیکا! دریا برای خنده ی تو آه…..می کشد رضا مقصدی
شعری از رضا مقصدی برای نیکا شاکرمی نیکا! دریا برای خنده ی تو آه…..می کشد رضا مقصدی یک دختر از تبار ِ ترانه .یک دختر از سرود ِ ستاره.از کوچه باغهای بهاره –مارا صدا زده ستتا از زلال ِ آینه وُ آب ها شویم.وقتی که عاشقانه ترین حرف های مااز …
Read More »دو شعر از جنگ و تبعید، جهان ولیانپور
تعقیب، جنگ، فرار و تبعید جهان ولیانپور روز 31 شهریور 1980 جنگ میان ایران و عراق آغاز شد. اولین بمب های عراقی پشت آزمایشگاه شیمی نفت اهواز، جایی که من کار می کردم، فرو افتاد! در پائیز 1983 من و همسرم (همسر سابق) را به خاطر عقاید سیاسی مان از …
Read More »داستان تلخ محمد قبرشوی تنها!
مهدی قاسمی شبهای جمعه ظرف حلب پنج کیلویی که یک دسته چوبی به دهنه اون زده بودم از تو قبرستونی و سر شیر آب و حوضچه قبرستون پُره آب میکردم و لابلای قبرها میگشتم و از خانواده متوفیانی که اومده بودن فاتحه خونی، درخواست ریختن آب روی قبر متوفیشون میکردم …
Read More »داستان طنز این هفته: آرایشگاه دَلّی!
مهدی قاسمی این مدرسه لعنتی هی گیر میداد که کلتونو باید هُل(کچل) کنید و هرکی موهاش از نمره چهار بیشتر بود اول صبح باید از آقای ناظم با شیلنگ کف دستی میخورد…این بود که به بوام گفتم که هرروز دارم از آقای ناظم بابت موهام کتک میخورم و پول بده …
Read More »