شعر و داستان

سرگذشت آفتاب … افسانه رستمی

اختر نیوز، سرگذشت آفتاب مجموعه ای از روایت های گوناگون زنان ایرانی که چه در ایران و چه پس از ترک و فرار از ایران در ترکیه از تبعیض و خشونت و تحقیر علیه زنان رنج می برند. سرگذشت آفتاب زندگی زنان تبعید در ترکیه است که به کوشش افسانه …

Read More »

حمید لاته، یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی

حمید لاته مهدی قاسمی حمید پسر اوسا معمار محله ما بود، همیشه با اون کاپشن سبز لاتی، ته ریش خفن، شلوار پلنگی، تسبیح لاتی و لنگ دور گردنش، سر کوچه در حال چشم چرونی و یا باجگیری از این و اون بود. می گفتن خرده فروش مواد هم هست. حمید …

Read More »

چکامه ی غمناک، شعر پورمزد کافی

چکامه ی غمناک پورمزد کافی نکهت روی تو چون ترمه ی جان بود مرا نه فریب است که آن روح و روان بود مرا دل از آن بود که بر کوی تواش بامی بود ورنه از روز ازل بار گران بود مرا من به جادوی کلام تو به شعر آمده …

Read More »

شعر در مرثیه از پورمزد کافی

در مرثیه   یاران زیبایم کجایند؟ یاران عاشق یاران که چون شبنم چکیده ست از خون سرخ پاکشان بر خاک گلگون یاران زیبا همچون سپیداران سبز آسمان سا در جنگل پر شور انسان در جنگل پرشور انسان هرچ از نشان تازگی هاست آنجا نشان زخم سرخی ست آنجا نشان زخم …

Read More »

دو شعر از جهان ولیان پور، سرنا و منظومه مسجدسلیمان

دو شعر از جهان ولیان پور در باره ی مسجدسلیمان سرنا سرنا ساز قدیمی ایل ما بزن چه خوش می زنی عروس می برند، عروس حجله وکِل، کلة قند، شاخة نبات در ایوان خانة بی بی افروز رخت دامادی آویخته است بی بی بر بام انتظار چشم به راه دوخته …

Read More »

منشور روشنی، شعر از پورمزد کافی

منشور روشنی شعر زیبایی ست تفسیر کلام فشرده ی نور است در قعر تیرگی و کشنده شکافی بر کمرگاه درد شعر  آرامش است گهواره ی پرنیان و بال پروانگان چون نغمه ی نوازش عشقی بر پوست ملتهب قلبم شعر دانایی ست عصاره ی گزینه ها و پیوندهاست ذهن شکفته ی …

Read More »

دو شعر زندانی و آزادی از جهان ولیانپور

زندانی جهان ولیانپور   گلوله ای در تاریک شلیک شد قلبم از نیش شبگردی کور مجروح شد آه چه اندوهگین است فرو افتادن آخرین برگ پائیزی تو باید باشی آن سرانگشتی که بزداید اشکی از گوشه چشمی   من یقیین دارم روزی کسی این خار را از پای تو خواهد …

Read More »

کودکانِ کار حقوق مردم را به آنها باز می‌گردانند

به مناسبت روز جهانی مقابله با کودکان کار (12 ژوئن) عباس (بابک) رحمتی این داستان واقعی است من یک کودک کارگرم. چشم به جهان که گشودم خودم را تو یک خانه محقر یافتم و فقر را دیدم که از در و دیوار بالا می‌رفت. پدر و مادرم کارگر و زحمتکش …

Read More »

شعر سیاستمداران، جهان ولیانپور

 سیاستمداران جهان ولیانپور   سیاستمداران به دنیا می‌آیند با یک یا دو زن می خوابند چند نظرشان را می‌دهند اگر پذیرفته نشدند مشتی حواله چانه ای   چند اشتباه می‌کنند بمب می ریزند بابت آن عذرخواهی می‌کنند اگر پذیرفته نشد آنقدر جلق می‌زنند تا از ملحفه های خیس بمب فرو …

Read More »

آرزو، جهان ولیانپور

آرزو کاش زندگی بود اما کوتاه نبود مرگ ما این همه زودپا نبود کاش سر بود اما سودا نداشت جان ما این همه غوغا نداشت کاش دل بود اما در قفس نبود مرغ جان اسیر هیچکس نبود کاش مار بود اما نیش نداشت کام ما زهر در پیش نداشت کاش …

Read More »