هیـــــــــــــوا خورشید را گردن زدند و تیغ کشیدند بر لبخند آفتابگردان ها عشق را سانسور کردند و نور را کشتند به سلامتی تاریکی پیاده روها را گفتند عادت کنید به مرثیه پروانه های سوخته گریه را تقدس کردند ناله هایمان را …
Read More »شیدایی(مجموعه اشعار پورمزد کافی) – در مصاف گل
“در مصاف گل” سخت است با خیالت لختی کنار بودن از گل سخن شنفتن با غنچه یار بودن سحر تو در نگیرد کاو را دلی نباشد فرض است بی دلان را در انتظار بودن راه نظر نبندم تا چه ام ز دوست آید ما را مقدر است این در اضطرار …
Read More »شیدایی(مجموعه اشعار پورمزد کافی) – در خویش
نقدینه ی عشق را باغی شدم به آرزو برگهایش سراسیمه گی هول از هر کجایش دری می نمود و کس به هیچش ز قفلی نمی گشود ستاره ای بودم خاموش در بی زمانی دریایی بودم بی موج در بی مکانی و کاسه …
Read More »رونمایی از کتاب نویسنده مسجدسلیمانی؛ گزارشی از فرشید خدادادیان
کتاب «ستارههای پروین» اثر سارا یوسفی نژاد، روز جمعه پنجم خردادماه و همزمان با سالروز اکتشاف نفت در ایران و روز مسجدسلیمانٰ، با حضور تعدادی از نویسندگان مکتب ادبیات جنوب در تهران رونمایی شد. در این مراسم که با حضور ویژه ی سید علی صالحی و علاقمندان در کافه فرهنگی مانا …
Read More »شیدایی(مجموعه اشعار پورمزد کافی) –پریشانی
و این گزینه کجا بود؟ که بنشسته ام بود بر گلوگاه صبح به تیغ تا درنگ این شب تنگ چنان به لحظه ی تردید در نوشت که دست از تو ببایدم میداشت در آستان سرنوشت مرا خیال نرگس تو کجا به خنجر خونین در نهاد؟ که قصه ی پریشم به …
Read More »شیدایی(مجموعه اشعار پورمزد کافی) –منشور روشنی
شعر زیبایی ست تفسیر کلام فشرده ی نور است در قعر تیرگی و کشنده شکافی بر کمرگاه درد شعر آرامش است گهواره ی پرنیان و بال پروانگان چون نغمه ی نوازش عشقی بر پوست ملتهب قلبم شعر دانایی ست عصاره ی گزینه ها و پیوندهاست ذهن شکفته ی خاک …
Read More »شیدایی(مجموعه اشعار پورمزد کافی) –از تو بودن
پورمزد کافی(منظر) ترا ز آه خود خواندم ز موج درد ز زخمی که در عصب می سوخت نگاهم کردی نور تنوره کشید و آسمان معطر شد گفتی منم به لهجه ی گیاه و علف گریستم و عشق را کفایت همان بود مرا به خویش خواندی نیمی طراوت گلگون نیمی شقایق …
Read More »شیدایی(مجموعه اشعار پورمزد کافی) – از دایره ی پائیز
با من سخن از قامت دلدار مگویید با برگ خزان دیده ز گلزار مگویید چون لشکر عشاق و صف نسترن آمد بیهوده سخن از ره و دیوار مگویید با مست ز خود رفته در این میکده ی غم دیگر سخن از حرمت گفتار مگویید شبنم نچکد بر گل و …
Read More »سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت نهم- افسانه رستمی
افسانه رستمی ساعت هشت و نیم شب اتوبوس راه افتاد. دلم آشوب بود و انگار داشتم میرفتم به جایی که هیچ آشنایی نداشتم. با وجود همه کس و کاری که یه روزی تو اون شهر داشتم بیکَستر از هر زمانی بودم. آره، از دستشون فرار کرده بودم اما حس غربت …
Read More »سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت هشتم- افسانه رستمی
افسانه رستمی دلتنگی بیش از حد برای پسرم و بیخبری از حال و روزش، باعث شد که خیال برگشت به سرم بزنه. بعد از شام به ستاره گفتم: «من باید برم جنوب، دارم دیونه میشم، این مدت هم سرم با بچهها گرم بود اما بیشتر از این نمیتونم طاقت بیارم». …
Read More »