ثانیه های پایانی! مهدی قاسمی فوتبالم خوب بود، هافبک وسط تیم بودم، از کوچه های خاکی پایین شهر شروع کردم و بعد از چند سال تلاش توانستم تو یه تیم دسته دومی آبودان شهر عشق و صفا و پایتخت برزیل ایران و با یک قراداد معمولی توپ بزنم فوتبال شده …
Read More »دیری است نسروده ام ز باران، پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) دیری است نسروده ام ز باران که باران ترنم و سروده ی خویش را گم کرده است در جانفشانی ی یاران دیری است از سروها و پرنده ها نسروده ام که یاران چون سروم بی سرند و یاران چون پرنده ام را بال چیده اند دیری است …
Read More »سرگذشت افتاب – قسمت (۴۲)
سرگذشت افتاب- قسمت (۴۲) افسانه رستمی لیلا وسط هال کوچک خونه ی من، خونه ای که کلا ۵۵ متر بود، دست به کمر ایستاده بود، مثل کسی که به حریم خصوصیش تجاوز کرده باشند، کاملا حق به جانب، گفت بفرمایید. من چند روز بیمارستان بستری بودم، یعنی روزایی که من …
Read More »سرگذشت آفتاب، قسمت (۴۱)، افسانه رستمی
راهی برای نجات زندگیم نمانده بود، البته اگر بشود اسمش را زندگی گذاشت. علی کوچولو خواب بود، در یخچال را باز کردم، جعبهی قرصها را برداشتم و نزدیک به ۷۰ عدد قرص را یکی یکی خوردم، میخواستم برم تو تخت کنار پسرم که زنگ خانه را زدند، در را باز …
Read More »سرگذشت آفتاب، قسمت ۴۰، افسانه رستمی
سرگذشت آفتاب، قسمت ۴۰ افسانه رستمی خودم هم نمیدونستم کجا باید بروم، فقط راه می رفتم بی هدف، تقریبا نصف روز را، تو کوچه پس کوچه ها چرخیدم و گریه کردم، پسرم هم حسابی خسته شده بود، مجبور شدم برگردم خونه، خونه ای که در و دیوارش بوی دروغ و …
Read More »“سید علی” دریغا که بیست سال پیش کس نفهمید چه گفتی!؟ “فرشید خدادادیان”
دلنوشته ای با دلی دردمند از اعلامیه امارت اسلامی افغانستان برای «سید علی صالحی» عزیز فرشید خدادادیان سلام استاد، سلامتی ات برقرار و مستدام. شنیده و خوانده بودم که خیلی از آدم ها فراتر از زمانه خود هستند. این اعلامیه ی جدید طالبان در مورد فراخوان معرفی دخترخانم ها و …
Read More »سرگذشت آفتاب (۳۹)؛ افسانه رستمی
سرگذشت آفتاب ۳۹ افسانه رستمی زمین را زیر پایم احساس نمیکردم گلویم کاملاً خشک شده بود و بدون وقفه با صدای بلند گریه میکردم. پسرم هراسان یقیهی مانتوی من را سفت چسبیده بود. دلم برایش میسوخت، فقط دو سالش بود به صورت زیبا و معصومش نگاه کردم و بوسیدم و …
Read More »سرگذشت افتاب ( ۳۸)، افسانه رستمی
سرگذشت افتاب ( ۳۸) افسانه رستمی شوکه به نگار خیره شدم و گفتم: نکنه این زن…! تلاش کردم حرفم را تمام کنم اما نمیشد. احساس میکردم طنابی محکم دور گردنم گره زده شده. نگار دستان سردم را میان دو تا دستش گرفت و با بغض گفت: من درکت میکنم. …
Read More »شعر؛ سال صفر از هزاره هیچ، جهان ولیانپور
سال صفر از هزاره هیچ جهان ولیانپور از هزارتوی تاریخ بوی نا می آید بوی اشیاء کهنه بوی کشته های دور و نزدیک! بر نم شبنم این صبح شاهان شاخداری خون رگ جوانی را به پیک نیک نشسته اند سفره اشان پر از کاسه های مسی مالامال زهر صندوق های …
Read More »شعر ( ۹۵)؛ پورمزد کافی (منظر)
شعر ( ۹۵)؛ پورمزد کافی (منظر) تقطیع هجای عشق بود در ترنم تو تمنای خاموشِ شعر با یاد مناعجاز تلالوئ هزار ستاره ی روشن در چشم تو سکوتی سرد در فریاد من جستمت بی قرار در کنکاش هزار شقایق خندان و رهن مهر تو شکاف قلبم بود ساختمت با تراشه …
Read More »