شعر و داستان

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی “جعفر آلمانی” میم مرامتو، جیم جمالتو، کاف کمالتو، دال دوایی تو… خلاصه می بافت برات تا ی که یاری تو! این تکیه کلام جعفر بود. جعفر آلمانی که بعدها به جعفر دینسیو هم مشهور شد، یکی از بچه های شر و شور شهر بود. نه اینکه تو آلمان …

Read More »

سرگذشت آفتاب- قسمت ۵۱

افسانه رستمی نه کشیده‌ی نسرین خانم و نه حرف‌هایی که راننده شرکت بهم زد، کوچک‌ترین اهمیتی برام نداشت. اون لحظه به تنها چیزی که فکر می‌کردم کاری بود که به زحمت پیدا کرده بودم و از دست دادن اون کار برابر بود با آوارگی بیشتر من و پسرم. هیچکس نمی‌تونه …

Read More »

سرگذشت آفتاب- قسمت ۴۸

افسانه رستمی تمام شب بیدار بودم و به این فکر می‌کردم که چطور باید تنها زندگی کنم؟ چند بار بلند شدم چراغ اتاق را روشن کردم و به صورت پسرم نگاه کردم، می‌ترسیدم از اینکه دادگاه، حکم به جدایی پسرم از من رو بده. فقط خودم می‌دونم اون شب چه …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

 یوسف عمارت کَرم! مهدی قاسمی بابا کَرم، دوستت دارم! پدر زنم دوستت دارم! سایه سَرم دوستت دارم! صبح و شبم دوستت دارم!بابا کَرم دوستت دارم! کَرم پدر زنم بود! از اون مردهای عجیب روزگار. شش تا دختر داشت و پسر هم نداشت. وضع مالیش خیلی خوب بود، کلی ملک و …

Read More »

سرگذشت آفتاب – قسمت ۴۵

افسانه رستمی کاسه‌ی ترشی رو گذاشت جلوم و گفت: «آفتاب، شاید حرف‌های من کمی بی‌رحمانه به نظر بیاد و از من منتفر بشی اما به نظر من خوب شد که این دو نفر باهم رفتند زیر یک سقف، اینحوری تو هم باورت میشه که نباید دنبال آرش راه بیفتی و …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

طنز: شوهر شوهره شوهر! مهدی قاسمی همه شوهر کردن منم شوهر کردم. اولش با فرستادن یک قلب شروع شد. عکس پروفایلش تو دل برو بود. فوکولهای خوشگل، خوش لباس، خوش فرم و فیت. دلمو برد و چک چک، تیک تیک ،چت و چت و دیدار و دیدار، گل و بوسه …

Read More »

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

ثانیه های پایانی! مهدی قاسمی فوتبالم خوب بود، هافبک وسط تیم بودم، از کوچه های خاکی پایین شهر شروع کردم و بعد از چند سال تلاش توانستم تو یه تیم دسته دومی آبودان شهر عشق و صفا و پایتخت برزیل ایران و با یک قراداد معمولی توپ بزنم فوتبال شده …

Read More »

دیری است نسروده ام ز باران، پورمزد کافی (منظر)

پورمزد کافی (منظر) دیری است نسروده ام ز باران که باران ترنم و سروده ی خویش را گم کرده است در جانفشانی ی یاران دیری است از سروها و پرنده ها نسروده ام که یاران چون سروم بی سرند و یاران چون پرنده ام را بال چیده اند دیری است …

Read More »