افسانه رستمی باید تا جایی که میتونستم از محلهای که نگار زندگی میکرد دور میشدم. خیابون کاملا خلوت بود و هر چند دقیقه یکبار ماشینی رد میشد و این باعث میشد که نترسم. خودم رو به هر زحمتی بود رسوندم پارک بزرگ شهر. سکوتِ شب و تنهایی چنان ترسی به …
Read More »سرگذشت آفتاب- قسمت ۵۱
افسانه رستمی نه کشیدهی نسرین خانم و نه حرفهایی که راننده شرکت بهم زد، کوچکترین اهمیتی برام نداشت. اون لحظه به تنها چیزی که فکر میکردم کاری بود که به زحمت پیدا کرده بودم و از دست دادن اون کار برابر بود با آوارگی بیشتر من و پسرم. هیچکس نمیتونه …
Read More »سرگذشت آفتاب- قسمت ۵۰
افسانه رستمی من باور دارم تنها چیزی که باعث میشه انسان بر ترسش غلبه کنه اجباره. وقتی تمام درها به روت بسته میشه و فکر میکنی به آخر خط رسیدی، تازه به قدرت درونت پی میبری و به خودت میگی، بالاتر از سیاهی رنگی نیست. اولین روز کارم استرس زیادی …
Read More »سرگذشت آفتاب- قسمت ۴۹
افسانه رستمی چون طلاق توافقی بود، روند دادگاه بدون وقفه و سریع طی شد. من و پسرم در طول این مدت خونهی نگار بودیم. البته خانوادهام از جریان طلاقم بیاطلاع بودند، اما بالاخره متوجه میشدند. به قدری از خانوادهام و واکنششون نسبت به طلاقم وحشت داشتم که شبها کابوس میدیدم، …
Read More »قادسیه ۱۳۹۸(مقایسه جایگاه زنان در اسلام و ایران پادشاهی)- افسانه رستمی
افسانه رستمی– از اناهیتا و ارتمیس تا رسیدن به زهرا و زینب! از هر سو به این عبارت بنگرید، چیزی جز پسروی و سقوط نخواهید یافت. از اهنگ خود نام ها بگیرید تا جایگاه ان افراد. در مورد جایگاه افراد، البته ممکن است محل مناقشه باشد: رهرا کسی است که …
Read More »سرگذشت آفتاب- قسمت ۴۸
افسانه رستمی تمام شب بیدار بودم و به این فکر میکردم که چطور باید تنها زندگی کنم؟ چند بار بلند شدم چراغ اتاق را روشن کردم و به صورت پسرم نگاه کردم، میترسیدم از اینکه دادگاه، حکم به جدایی پسرم از من رو بده. فقط خودم میدونم اون شب چه …
Read More »سرگذشت آفتاب- قسمت ۴۷
افسانه رستمی حرف از طلاق که میشد، گرچه خودم بارها بهش فکر کرده بودم، اما تنم میلرزید. طلاق در آن قبیله برای یک زن، چیزی کمتر از مرگ نبود. بارها شنیده بودم از اطرافیانم که چه معنی داره زن حرف از طلاق بزنه! دختر باید با لباس سفید بره خونه …
Read More »ما دادخواه هستیم- افسانه رستمی
افسانه رستمی- ما ایرانیان دادخواه، نباید به فاندبگیران و خونخواران، همانهایی که با خون و کشتار جوانان ایران کاسبی میکنند، اجازه بدهیم که ما را دستهبندی کنند. دنیا باید بداند که ما ملت ایران همه زخم خورده و داغدیدهی حکومتی ضدایرانی و واپسگرا هستیم. هر کدام از ما از جمله …
Read More »سرگذشت آفتاب- قسمت ۴۶
افسانه رستمی نگار پشت سرِ هم بد و بیراه میگفت و مرتب من رو سرزنش میکرد که اینهمه اصرار به برگشت به یک زندگی ویران برای چیه. راستش من هیچ علاقهای به آرش و اون زندگیِ درب و داغون نداشتم، چون کسی نبود که حمایتم کنه و جایی برای موندن …
Read More »سرگذشت آفتاب – قسمت ۴۵
افسانه رستمی کاسهی ترشی رو گذاشت جلوم و گفت: «آفتاب، شاید حرفهای من کمی بیرحمانه به نظر بیاد و از من منتفر بشی اما به نظر من خوب شد که این دو نفر باهم رفتند زیر یک سقف، اینحوری تو هم باورت میشه که نباید دنبال آرش راه بیفتی و …
Read More »