مهدی قاسمی طنز فوکلور: روزگاری الکی خوش! عید سی و پنج سال پیش بود، من عیدها برای گرفتن عیدی، منتظر نمی ماندم و خودم مستقل یک دور فامیلی به خاله و دایی و اونهایی که جور بودم میزدم. اون سال، اول رفتم خونه خواهرم، بعد از اون راه افتادم که …
Read More »یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی
مهدی قاسمی طنز: خانواده ملی مذهبی ما! یازده نفر شامل هشت پسر و سه دختر، خانواده پر جمعیت ما بود؛ امین، سعید، وحید، اکبر، احمد، کبری، صغری، ایمان، داریوش، سودابه و کوروش. پدر کلا از بچه هشتم یعنی من (داریوش) به بعد اعتقادات مذهبیش کم شد و به سمت ملی …
Read More »یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی
مهدی قاسمی “جعفر آلمانی” میم مرامتو، جیم جمالتو، کاف کمالتو، دال دوایی تو… خلاصه می بافت برات تا ی که یاری تو! این تکیه کلام جعفر بود. جعفر آلمانی که بعدها به جعفر دینسیو هم مشهور شد، یکی از بچه های شر و شور شهر بود. نه اینکه تو آلمان …
Read More »نخل های زاینده رود! (مهدی قاسمی)
تحلیلی ساده بر وضعیت آب و محیط زیست حال حاضر ایران مهدی قاسمی؛ مدیر و کارشناس HSE من سی سال پیش در اصفهان دانشجو بودم. گذر هرروز از زاینده رود و گشتی روزانه از کناره رود برایم بهترین تفریح و عادت روزانه شده بود و گاها از یک سمت کناره …
Read More »یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی
داستان کوتاه احمد یخی مهدی قاسمی بوشهر شهر خومون، محله بهمنی اون روزها جِلد توستون(تابستان) وسط خرماپزون می بودی و سرکارت به احمد یخی مرد مهربون و سر به زیر با آن چهره آفتاب سوخته و سبزه پوست نیوفتده بود خو خو بچه بوشهرنبودی حکما”(حتماً)! احمد یخی هرروز کله سحر …
Read More »یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی
طنز: تخم خروس اوس کاظم! نوشته: مهدی قاسمی بچه های عمم انگار مال یک دنیای دیگه ای بودند.همیشه خانواده عمم به ما تو همه چی فخر می فروختند و خودشونو بالاتراز ما می دونستند. نه که خیلی پولدار باشند، اونا وضع مالیشون اوایل یه نمه بهتراز ما بود، اما از …
Read More »یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی
خر جذاب لعنتی! مهدی قاسمی خیلی کلاس داشت، البته کلاس هم میگذاشت.خوشتیپ، خوش هیکل، باوقار،با موههای بلند و چشمان درشت سیاه. خیلی جذاب بود مخصوصا وقتی که سرمست بود، با صدا بلند شروع به خواندن میکرد.البته که صدای گوش خراش و کلفتی هم داشت. خوش اشتها بود و گاهی اینقدر …
Read More »یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی
داستان تلخ: یار دبستانی من مهدی قاسمی سی سال گذشته بود، دیگه عباس، اون عباس سی سال پیشِ مدرسه انگار نبود. مردی میانسال و چهار شانه که البته دو چیزش هنوز فرق نکرده بود و اون هم سگرمه های ابروهاش بود که همیشه تو هم بود ودیگری لبانش که مثل …
Read More »یکشنبه ها با کافه طنز و تلخ آقا مهدی
طنز تلخ گوز کلاغک! مهدی قاسمی کلاغ را که می شناسید، حتما اورا در بالای درختان کاج و سرو دیده اید. درخت کاج میوه ای دارد، میوه که نه، یک شکل مخروطی شکل که ما شیرازی ها به آن اصلاحا گوز کلاغک می گوییم. آن جوزگره نگر به صوف اخضر …
Read More »یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی
یوسف عمارت کَرم! مهدی قاسمی بابا کَرم، دوستت دارم! پدر زنم دوستت دارم! سایه سَرم دوستت دارم! صبح و شبم دوستت دارم!بابا کَرم دوستت دارم! کَرم پدر زنم بود! از اون مردهای عجیب روزگار. شش تا دختر داشت و پسر هم نداشت. وضع مالیش خیلی خوب بود، کلی ملک و …
Read More »