با طنز تلخ تصورات یک ذهن خسته مهدی قاسمی تفکرات امروز من ،تصورات یک ذهن خسته است. امروز وسط جاده با ماشین خراب شده ایستاده ام و کشش نوشتن طنز ندارم. واقعیتش بخواهید تو یک و نیم سال گذشته سه تا خودرو سواری دسته چندم از سه تا هموطن ایرانی …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
طنز من و اختر نیوز به مناسبت اولین سال تاسیس رسانه اختر نیوز اولین بار اسم اختر را که شنیدم یاد همسایه سالها پیش افتادم که یک زن چاق بالای یکصد و بیست کیلوگرمی، با چشمای ورقلمبیده، لبهای مدل اصل شتری که چه عرض کنم کوهان شتر اصل عربستانی، سبیل …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
کاظم سخاوتمند! مهدی قاسمی مردی پنجاه ساله وپنج ساله با موهای جوگندمی،دستی خالی،همیشه با لبخند و مملو از آرامش الهی ودلی دریایی،او نامش کاظم است. کاظم ازدواج نکرده ولی هفت .هشت بچه قد و نیم قد داره! بچه های او یا مریضند یا فقیر، شس سال است به آلمان آمده …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
کله گنجشکی خاص مهدی قاسمی بگذریم تا همین چهل سالگی هم نهایت روزه ای که از دوران کودکی تا کنون گرفتم از روزه کله گنجشگی فرا نرفته بود، یادمه اون دوره نوجوانی برای اولین بار تصمیم گرفتم هرطوری شده تا آخر شب دوام بیارم و یک روز روزه کامل بگیرم …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
رضا کوین! مهدی قاسمی رضا بچه برازجون بوشهر از بچگی عاشق تخم مرغ شانسی بود، متخصص بازی گل و یا پوچ، بعدها هم پیگیر برگه های بخت آزمایی، یه کم که جلوتر رفت کارش شرکت در قرعه کشی های بانک های مختلف و شرکت در برنامه های تلویزیونی که با …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
داستان تلخ زری خانم مهدی قاسمی اولین بار بود که تهرون میرفتم. بیست و دو سالم بود، سربازی افتاده بودم پادگان ولیعصر میدون سپاه نزدیک میدون امام حسین. رفتم پادگان و گفتند که باید شش هفته مرخصی اجباری برید و دوباره برگردید. من که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
مهدی چینی! مهدی قاسمی من قیافم از بچگی عین چینی ها بود. از اول دبستان بچه ها منو مهدی چینی صدا میکردند. این شد که کلاس سوم که شدم سر کلاس تاریخ از معلمون پرسیدم چین کجاست؟ آقای منظری معلم تاریخ بادی در سینه انداخت و گفت :چین یک کشور …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
رسالت من! مهدی قاسمی از بچگی تو خودم ای همچی احساس بزرگی، سنگینی، رسالت و پیامبری و ظهور و وجود میکردم. آخه من چی از اون همه پیامبرهای درستکی و الکی کمتر داشتم…. از بچگی که مبصر کلاس بودم، تو کوچه و محله حرف، حرف من بود و گنده لات …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
قانون شخمی طنز تلخ نوشته: مهدی قاسمی ارباب خودم سامولی علیکم، ارباب خودم چشماتو وا کن،ارباب خودم بزبز قندی، ارباب خودم چرا نمیخندی؟ ارباب خودش باسلام چشماشو بازکرد و مثل بزبز قندی نمیخندید! ارباب خودش کی بود؟ آخرش خندید؟ حاجی فیروز چرا نوکر بود؟ چرا سیاه؟ اربابش کی بود؟ مگه …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی، طنز تلخ ممد تهرونی
یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی طنز تلخ ممد تهرونی مهدی قاسمی گمپ گلم، تکه کلام خان دایی بود. خان دایی یک مغازه کوچک داشت که اصل کارش گرفتن آبلیمو با دست تو فصل لیمو برای اهل محل بود. کنار بساطش کشک و سیب ترش مصری و گوجه سبز …
Read More »