پورمزد کافی (منظر) (۹۴) هیچم نرفت مگر از آن دست که بر گشایشِ دردی بود و نه هیچ آوارِ زخمِ فاجعه را کشیدن° به دوش مردی بود نه ماهی به جوف ِ شب می شد و نه کمندِ روشنی از آفتاب بر آیینه می فکند آه که فرزانگان ِ ماهتاب …
Read More »شعر (۹۲)؛ پور مزد کافی (منظر)
پور مزد کافی (منظر) (۹۲) هر لحظه ام گشایش دردی بود هر ساعت آوار مصیبتی نه آفتابی به جوف شب می شد و نه کمند روشنی ز ماه بر آیینه می فکند تنها چیزی چو بارقه سرکش از ژرفنای خیال مشوشم می گریخت و پیوسته ام به هول محض فرو …
Read More »شعر (۹۱)؛ پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) (۹۱) چگونه بگویمت که زخم هجر تو را پایم نیست ز سنگ فتنه ی عشقت کجا گریزم که جایم نیست مرا ابتیاع متاع هجر تو نه ارزان بود به مهر تو دادم آن دل که دیگر برایم نیست نترسیده ام یکی از سنان نرگس خون ریزت سپر …
Read More »شعر (۹۰)؛ پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) (۹۰) امشب نشسته به ویرانی خویشم امشب آشفته ام خرابم پریشم امشب ستاره ای نیست بر پهنه تار آسمان من امشب شکوفه شعری رخ بر نکرد از باغ جان من امشب کسی مرا نخواند امشب کسی مرا نگفت امشب بر این نمط که بنشسته ام خموش کلامی …
Read More »شعر (۸۸)؛ پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) (۸۸) سخت است با خیالت لختی کنار بودن از گل سخن شنفتن با غنچه یار بودن سحر تو در نگیرد کاو را دلی نباشد فرض است بی دلان را در انتظار بودن راه نظر نبندم تا چه ام ز دوست آید ما را مقدر است این در …
Read More »شعر (۸۷)؛ پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) (۸۷) از شب نترسیدم از بغض سرد صنوبر به هاویه تب نترسیدم گر همه فریاد خامشم از فروافتادن برگ بود و گر به هر دامچاله ای که در افتاده ام تنها به تجربه مرگ بود از شب نترسیدم از ماهِ ریخته بر جلگه های ویرانی هم نترسیدم …
Read More »شعر (۸۵) پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) (۸۵) ای لاله چه حاجت به نی و شمع و شرابت گلبانگ دو صد ماه منیر است خطابت گیسوی تو گر منع گل از باده نماید خود مست بُوّد باغ از آن باده نابت پروانه صفت سوخت بباید به سر عهد عاشق نّبُوّد آنکه کشد رو ز …
Read More »شعر (۸۴)؛ پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) (۸۴) می شنوی؟ صدای خزیدن شورشی ست در نجوای پرنده ها و ریزش شرابه ی خون از بیدبن ها نه، ز خواندنت نصیبی نیست که درفش تافته در استخوان خاطره می چرخد و نوزادان به بوی شیر پستان خونبار مادر را در آوار کرم و خاک می …
Read More »پورمزد کافی (منظر) (۸۳)
پورمزد کافی (منظر) (۸۳) من آخر شبی به نقد خطی ز آتش خورشید به پرده ی پندار میکشم من آخر شبی در شورش شبانه ی شبنم سودای دلفریب خواب را بر ارتفاع شبهای تو بر دار می کشم چیزی نمانده است چیزی نمانده است که من این قلب گرم و …
Read More »شعر؛ پورمزد کافی (منظر) (۸۲)
شعر از پورمزد کافی (منظر) دست غمت چه می کند با دل عاشقانه ام شب همه شب نمی برد جز به ره ترانه ام زخمه ی دست تو اگر نرمه زند به تار جان شور غزل به پا شود در همه جای خانه ام شعر سمند سرکشم همچو سپند آتشی …
Read More »