پورمزد کافی (منظر) (۸۳) من آخر شبی به نقد خطی ز آتش خورشید به پرده ی پندار میکشم من آخر شبی در شورش شبانه ی شبنم سودای دلفریب خواب را بر ارتفاع شبهای تو بر دار می کشم چیزی نمانده است چیزی نمانده است که من این قلب گرم و …
Read More »شعر؛ پورمزد کافی (منظر) (۸۲)
شعر از پورمزد کافی (منظر) دست غمت چه می کند با دل عاشقانه ام شب همه شب نمی برد جز به ره ترانه ام زخمه ی دست تو اگر نرمه زند به تار جان شور غزل به پا شود در همه جای خانه ام شعر سمند سرکشم همچو سپند آتشی …
Read More »شعر؛ پورمزد کافی (منظر) (۸۱)
پورمزد کافی (منظر) (۸۱) گل نیست ستاره نیست و بر آسمان هزار میخ قلب تو به نام من حتی یک شراره نیست من از کدام زمینم؟ که بر جبینم یکی سایه ای سیاه ز کورسوی طره ی روشن ماه تو هماره نیست تو از کدام کرانه ای که بر نص …
Read More »شعر؛ پورمزد کافی (منظر) (۷۹)
پورمزد کافی (منظر) (۷۹) بهار و گل نمی خندد به چشم تار پاییزم بیا کز این شب ماتم به شعر و شور برخیزم سمند سرکشت ای گل اگر نامهربان تازد ز مژگان گوهر شادی به خاک راه می ریزم حدیث هجر و بیداد خزان بس کن بیا تا من که …
Read More »پورمزد کافی (منظر) (۷۸)، این دشت منجمد
پورمزد کافی (منظر) (۷۸) این دشت منجمد این دشت منجمد این قله ی خموش در خاطرات شکفتن خویش آیا دریای بی دریغ و روشن خورشید را باور نمیکند؟ اینک منم که از دل این دشت هول آتش گرفته به جانم و فریاد می کشم اینک منم گوزن زخمی ی این …
Read More »پورمزد کافی (منظر) (۷۷)
پورمزد کافی (منظر) (۷۷) گفتم که می خواهمت گفتم ای تو آن دردِ شکفته ی مطلوب ای خوب می خواهمت آهی گذشت ز برکه ی خورشید و شبنمی ز خون به گونه ی تبدارِ قاصدک چکید و دشنه ی درد بر گردنِ سوسن فرود آمد ماهم گریست به پاسخ از …
Read More »شعر (۷۶)؛ پورمزد کافی (منظر)
شعر (76)؛ پورمزد کافی (منظر) بهار آمد بیا و بر مزار من گلی بنشان تو کنج عزلت ما را به بویت آشنا گردان خراب غربت غم را صلایی بر نمی آید بیا و بر خراب غم تو آهنگی دگر برخوان حدیث خنجر هجر تو با نرگس به خون آید …
Read More »شعر؛ پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) (۷۵) تنها تویی به جادوی انگاره ی اسپندیار رویینه ای که فرصت زخمی به گاه چشمت نیز نیست آیینه ی جهان من برابر نهاده بر جاودانگی ورنه مرا در این کارزار از کدام شادی جهانم نصیب بود؟ ورنه در این ستیز غزال رمیده ی دلم بر ستیغ …
Read More »پورمزد کافی (منظر) (۷۴)
پورمزد کافی (منظر) (۷۴) باران چنین که میعاد کبوتر و آینه در مدار تار خاکستری آش خاموش است باران چنین که روشنی روز را به هاشور خویش میبندد باران چنین بی واهمه نیز تصویر انحنای گونه های تو نیست به گاه اشک چرا که پیشتر هنگام مادران عزادار خفته اند …
Read More »شعر، پور مزد کافی (منظر)
پور مزد کافی (منظر) (۶۳) بگذار این زمان هم تا بگذرد زمانت تا شرزه شیر میهن بر هم زند دکانت تخمی که کشته ای تو از کشته های سوسن باشد که روز دیگر خونین کند دهانت بس شاخه ها شکاندی بس خار بر نشاندی طرفه چه سود بردی در خواب شادمانت …
Read More »