پورمزد کافی (منظر) “مرثیه ای کوچک برای شراره های بزرگ” (۲۴) به یادت آینه ها ی تبسم می شکنند و رود بار خاطره در درد بیکرانه می ریزد صبر ناگوار در این سرزمین تلخ فرجام هیچ عافیتی نیست انبوه سیاهپوشان از چشمه های سوگ تو کوزه های اشک و حسرت …
Read More »شعر «این اندوه» – پورمزد کافی
پورمزد کافی (منظر) “این اندوه” ولنگار و بیهوده نمی گردد کلاغ چو لکه ی شب آوار نقره ای ماه است که سرب گون به گلوی شیدای قناری فرو میریزد روزهای اسفندی یخ آحین و سنگین و کندند و پاره های ملتهب اسپند به سردی میسوزند خورشیدی مست بر دریچه ی …
Read More »شعر، پورمزد کافی (منظر)
“آیینه ای دگر” پورمزد کافی( منظر ) ناشکیبان مگر به آینه ی تو در نگرند از آن که روز تحمل دشوار دغدغه است و رشد آبی گل ثانیه شمار دردبه گاهی که خم میشوی به گونه ی جوبار نور انار میریزد از زمان ناشکیبان مگر به آینه ی تو در …
Read More »ای عشق چه می جویی در پرده ی دود من، پورمزد کافی
“بی برگی” (۲۵) پورمزد کافی (منظر) ای عشق چه می جویی در پرده ی دود من یک لاله نمی روید از باغ کبود منآز طرح نسیم و گل باری چه سزد ما را یک شاخه نمی روید از بار وجود من بر بام شب باغم بی نغمه پرد سهره وقتست …
Read More »شعر – پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) از دایره ی پاییز با من سخن از قامت دلدار مگویید با برگ خزان دیده ز گلزار مگویید چون لشکر عشاق و صف نسترن آمد بیهوده سخن از ره و دیوار مگویید با مست ز خود رفته در این میکده ی غم دیگر سخن از حرمت گفتار …
Read More »شعر، پورمزد کافی (23)
پورمزد کافی (منظر) “غزل بیگاه” (۲۳)من نه پندار غلط در دل خود داشته ام مشعلی هست که چون پرچمش افراشته ام جان خونین من از لاله ی شب سرخ تر است این چو سرویست که در سینه ی شب کاشته ام رهرو عشقم و با درد گران رهسپرم دل شهیدی …
Read More »شعر غمی چنین – پورمزد کافی
پورمزد کافی (منظر) (۱۹) “غمی چنین” چه آزمونی ست نهان به دایره ی عشقت که صدای سوار عاشقی دیریست به رویایم نمی رسد اگرچه تمام سرودم از آن است که من آبگینه گون برابر چشمه ی زلال نگاه تو باشم اگر رویش نابهنگام من تقدیر ناگزیر انسانی بود در فلاتی …
Read More »شعر از این فلات پر اندوه – پورمزد کافی
پورمزد کافی (منظر) (۱۵) “از این فلات پر اندوه” اینجا دگر نشانه ای نیست ماه در زلالی شبنم می شکند و تو در آستانه ی گل به خاک می افتی با جراحت بال پروانه در گلوی روز اینجا دگر نشانه ای نیست کلاف سخن چنان بسته است که خون از …
Read More »شعر، تعزل خاموش، پورمزد کافی
تغزل خاموش پورمزد کافی (منظر) اینگونه که در من می نگری باز میمانم از سخن و دریا معنای مرداب های پوسیده میشود اینگونه که در من می نگری باز می مانم از نفس و خورشید در کهکشان تلخش نمی تابد اینگونه که در من می نگری باز می مانم از …
Read More »شعر، “کبودستان” پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) “کبودستان”پاییز چه می ریزد؟ برگ من و بار من از جان برآشفته آرام و قرار مندر این گذر خاموش دل میرود از دستم می افتد و می میرد از تیغ نگار منامشب ز تب عشقش آتش به فلک افتاد تا باز چه تصمیم است بر شیوه ی …
Read More »