پورمزد کافی ( منظر ) “بیانیه ی مدفون” (۲۶) من درفش پاره پاره ی قلب خویش را بر دوش می برم با لخته های پریشانی و سایه ی پر جراحت قلبم در شیار درد گم می شود در کجای جهان من شوری نمیگذرد؟ که دمی بر قرار خود باشم در …
Read More »شعر «این اندوه» – پورمزد کافی
پورمزد کافی (منظر) “این اندوه” ولنگار و بیهوده نمی گردد کلاغ چو لکه ی شب آوار نقره ای ماه است که سرب گون به گلوی شیدای قناری فرو میریزد روزهای اسفندی یخ آحین و سنگین و کندند و پاره های ملتهب اسپند به سردی میسوزند خورشیدی مست بر دریچه ی …
Read More »شعر، تعزل خاموش، پورمزد کافی
تغزل خاموش پورمزد کافی (منظر) اینگونه که در من می نگری باز میمانم از سخن و دریا معنای مرداب های پوسیده میشود اینگونه که در من می نگری باز می مانم از نفس و خورشید در کهکشان تلخش نمی تابد اینگونه که در من می نگری باز می مانم از …
Read More »شعر – برای مادرم، برای برادرم، پورمزد کافی
پورمزد کافی (منظر) برای مادرم شب بی ستاره و من بر براده ی شیشه خفته ام بیگاه و بی شکیب تو کجایی؟ اینجا که منم آیینه ها فرو می شکنند یکایک در سکوتی تلخ و عصب در ضجه ی مداوم مرگ رقم می خورد تو کجایی؟ بی سایه و …
Read More »شعر چاووشی تاریک، پورمزد کافی (منظر)
پورمزد کافی (منظر) چاووشی ی تاریک نه من خاموشم در این دریغ تیغ از عبور حنجره میگذرد که کشته گان عاشق ترین بودند و ما به سرودی نخواندیمشان هر چند که خاک فروتنانه در نقد آدمی ست باری چه سرگذشتی ست که اعتماد من نیز تمامی ی شکست من باشد …
Read More »شعر مهر تو، پورمزد کافی (منظر)
از مهر تو پورمزد کافی ( منظر) از آن که در شکوفه ی چشمانت معجزه ای ست حرفی نیست و شوریده شاعران بیتابان کرشمه های گلبرگهای تواند از آن که در آبشار گیسوانت حکایتی ست حرفی نیست و چاووشی ی قلندران وجود غمناک آیینه ای ست بی تصویر و بی …
Read More »