افسانه رستمی در تمام اون سالها، من چنان درگیر زندگی شخصی و مشکلاتم بودم که از دنیای واقعی و اتفاقاتی که در جای جای ایران میافتاد کاملا بیاطلاع بودم. اون موقع ستاره تو یه آپارتمان روبهروی مرکز خرید گلستان زندگی میکرد. خونهای قدیمی …
Read More »سرگذشت آفتاب- قسمت ۴۹
افسانه رستمی چون طلاق توافقی بود، روند دادگاه بدون وقفه و سریع طی شد. من و پسرم در طول این مدت خونهی نگار بودیم. البته خانوادهام از جریان طلاقم بیاطلاع بودند، اما بالاخره متوجه میشدند. به قدری از خانوادهام و واکنششون نسبت به طلاقم وحشت داشتم که شبها کابوس میدیدم، …
Read More »بوسه مرگ؛ افسانه رستمی
بوسه مرگ افسانه رستمی وقتی خانهات ناامن میشود و جایی برای ماندن نداری. وقتی بیگانگانِ اشغالگر، هوای خانهات را مسموم کرده باشند و جواب هر اعتراضی گلوله باشد و زندان. وقتی تمام آرزوهایت خلاصه میشود در یک کلمه «سفر»، گریزی نیست جز اینکه کولهبار کوچکت را بر میبندی، دل از …
Read More »