گدای میلیونر مهدی قاسمی وضع مالیم عالی بود؛ خونه، ماشین، باغ، زمین، طلا، سپرده بانکی، خدم و حشم هرچی که فکرش را کنی داشتم… مرگم چی بود؟ برای اینکه عشقمو به زنم و محبتم رو به بچه هایم نشون بدم همه مال و اموالمو به اسم آنها کردم. چندی گذشت که …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
طنز هفته: حکومت کافه چی ها مهدی قاسمی من تعمیمرکار خودرو بودم و سعید سوپر مارکت داشت. یک روز به سرمون زد و با هم تصمیم گرفتیم، به واسطه علاقه مان به چای و قهوه و اینکه دیگه در تهیه این دو نوشیدنی قهار و حرفه ای شده بودیم، تغییر …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
شاعر نگهبان نوشته: مهدی قاسمی عاشق شعر بودم، خدای غزل، پیامبر قصیده، فرستاده کلمات نغز و سرباز دلهای عشاق… اون روزها تمام اشعار و نوشته هایم دهان به دهان میگشت و به دل اغیار و عشاق می نشست. دهها عنوان داشتم، استادسخن، شاعر دلها، صاحب افسون کلام و… عاشقان هر …
Read More »یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
یادداشتهای فلانی مهدی قاسمی امروز خسته و کوفته از کار آمدم، شنبه هست و باید طنز هفته آینده اختر نیوز را بنویسم، پیش خودم میگم آخر این طنز نویسی چه کاری ست؟ گریاندن مردم سخت تر از خنداندن مردمی ست که به هر دلیلی دچار غم و هجران می شوند. …
Read More »حمید لاته، یکشنبه ها در کافه طنز آقا مهدی
حمید لاته مهدی قاسمی حمید پسر اوسا معمار محله ما بود، همیشه با اون کاپشن سبز لاتی، ته ریش خفن، شلوار پلنگی، تسبیح لاتی و لنگ دور گردنش، سر کوچه در حال چشم چرونی و یا باجگیری از این و اون بود. می گفتن خرده فروش مواد هم هست. حمید …
Read More »