داستان کوتاه؛ حکایت نی بابک رفیعی پرتو طلائی آفتاب صبح، کران تا کران دامنه شرقی کوه را همچون گوهری در دل طبیعت درخشان نموده بود، علفها از پی شبنم صبحگاهی قد برافراشته و گله گوسفندان مست و مدهوش بوی علف هر یک به سوئی حریص چرا بودند، پسرک چوپان همچون …
Read More »داستانی کوتاه بر اساس واقعیت: اسپیدی؛ بابک رفیعی
اسپیدی، سگ وفادار بابک رفیعی داستان کوتاه؛ این داستان از سرگذشت یک سگ استثنائی به نام “اسپیدی” که شهرتی اساطیری داشت و از تاریخ سینه به سینه روستای اجدادی خودم (روستای طاقانک، استان چهارمحال و بختیاری) الهام گرفته شده است. بابک رفیعی پیرمرد نیم قرن چوپانی کرده بود، مردی شرافتمند …
Read More »داستان کوتاه؛ اساس آزادی، فرهاد صادق زاده
اختر نیوز برای حمایت و خدمت به رشد و اشاعه ادب فارسی با نشر اشعار و داستان های علاقه مندان ادبیات تلاش میکند تا دوستداران ادب فارسی را تشویق به نوشتن کند. رسانه ی ما در همین راستا تصمیم دارد در آینده ای نه چندان دور مسابقه ی شعر و داستان …
Read More »داستان کوتاه، ایرادی به من وارد نیست زیرا انتخابی نداشتم! فرهاد صادق زاده
اختر نیوز برای حمایت و خدمت به رشد و اشاعه ادب فارسی با نشر اشعار و داستان های علاقه مندان ادبیات تلاش میکند تا دوستداران ادب فارسی را تشویق به نوشتن کند. رسانه ی ما در همین راستا تصمیم دارد در آینده ای نه چندان دور مسابقه ی شعر و داستان …
Read More »داستانی کوتاه از فرهاد صادق زاده (بخش دوم)
اختر نیوز برای حمایت و خدمت به رشد و اشاعه ادب فارسی با نشر اشعار و داستان های علاقه مندان ادبیات تلاش میکند تا دوستداران ادب فارسی را تشویق به نوشتن کند. رسانه ی ما در همین راستا تصمیم دارد در آینده ای نه چندان دور مسابقه ی شعر و داستان …
Read More »رهائی (داستان کوتاه، بابک رفیعی)
داستان کوتاه، (رهایی) بابک رفیعی جوان، آخرین سالهای بیست سالگی اش را سپری میکرد. برای کوهنوردی به زاگرس پناه برده بود، همیشه اینطور بود، وقتی شهر و اضطرابهایش به وی فشار میاورد، کوله پشتی اش را می بست و راهی کوهستان میشد. در ابتدای راه، آنجا که دشت پائیز زده، …
Read More »داستان کوتاه بازجویی، زیاد مطمئن نباش، داریوش بی نیاز
داستان کوتاه زیاد مطمئن نباش ب. بینیاز (داریوش) هفت ساعت پیش که مأموران سازمان اطلاعات و اطلاعات سپاه مشترکاً برای دستگیری منصور به خانهاش یورش برده بودند، منصور با ظاهری بسیار آراسته و شیک مانند یک مُدل از مجلۀ گ.کیو در کمال آرامش منتظر آنها بود. لباسها و پیرایش موهایش، …
Read More »داستان کوتاه راز کوهستان، بابک رفیعی
داستان کوتاه راز کوهستان بابک رفیعی عصرهنگام پیرمرد از کلبه اش بیرون شد، دورترها تا چشم میکاوید کوهستان در کوهستان، دره بر دره برف بود و یخ و سوز و سرما؛ و حالا این ابرهای تیره و تار که فراخ آسمان کوهساران را درهم تنیده، او را نوید برفی سنگین …
Read More »