طنز، ارواح عمه مهدی قاسمی همه چی از آن روز شروع شد که مردم! میپرسید چطوری؟ حتما تعجب هم می کنید؟ حتما می گویید این دست نوشته های من از دیار باقی است؟ بله واقعا مُردم. قلبم گرفت و مُردم. برای چی؟ چه بگویم که نگفتنش بهتراست. ازدست زن ناسازگارم. …
Read More »یکشنبهها در کافه طنز آقا مهدی
یکشنبهها با کافی طنز آقا مهدی دیوانگان استعمار پذیر مهدی قاسمی اون روز من، محمد آقا، دکتر، هوشنگ و پروفسور تو باغ دور هم بودیم. پنج تا آدم با پنج تفکر مختلف، من رئالیست، محمد چپی، دکتر دموکرات، هوشنگ حزب باد و پروفسور طرفدار گفتمان آزاد. اصل بحث از اونجا …
Read More »گذری برحکایت موش و گربه عبید زاکانی – مهدی قاسمی
گذری برحکایت موش و گربه عبید زاکانی تحلیلی از: مهدی قاسمی هر سال مهر ماه و قبل از شروع مدارس، پدر من را جهت خرید دفتر و قلم همراه خودش یه بازار میبرد و همیشه از یک کتابفروشی که وسط بازار وکیل بود برای من دفتر و قلم می خرید. …
Read More »بکشنبه طنز در کافه آقا مهدی
ملوک السلطنه مهدی قاسمی ملوک السلطنه زن اول دربار بود. نه جوان نه پیر، اما سنش را همیشه سعی می کرد کمتر نشان بدهد. در عمارت عمادالدوله حرف اول و آخر را بعد از عمادالدله او می زد. عمادالدوله شصت سال داشت و ملوک السلطنه تنها همسر او بود. عماد …
Read More »یادواره ای به یاد پدر و مادرم، یاد همه پدر و مادران آسمانی زنده باد – مهدی قاسمی
یادوارهای به یاد پدر و مادرم روح همه پدران و مادران آسمانی شاد مهدی قاسمی هفتاد سال پیش کربلایی علی، مادرم را در امامزاده سید تاج الدین غریب شیراز برای اولین بار میبیند. خودش میگفت محو زیبایی پدر شده و اون که اونموقع پانزده سال بیشتر نداشت، یکسال بعد علیرغم …
Read More »خاطره فولکلور ورزشی “حق خوری” – مهدی قاسمی
خاطره فولکلور ورزشی “حق خوری” مهدی قاسمی بچه شر و شور و کله خراب و دعوایی بودم. کلاس اول راهنمایی، همان سالی که آخرش با معدل نه، یک ضرب مردود شدم. هر روزم یا دعوا یا فرار از مدرسه و سینما بود. معلمها از دستم شاکی و کلافه بودند. سال …
Read More »یکشنبهها با کافه طنز آقا مهدی
کافه طنز: صفدر قلی مهدی قاسمی این حس خریت، برعکس اسمش حس خیلی بدی هم نیست. خر به معنی بزرگ مثل خرخون (کسی که زیاد میخونه) خرشانس (کسی که شانسش زیاده) و … پس خریت یعنی آخر دانایی و توانایی شاید. صفت بدی نیست. داستان از آنجا شروع شد… آن …
Read More »آسید جعفر، مهدی قاسمی
از روزی که سید آمد! مهدی قاسمی ده ما سرسبز و پربرکت بود. ده ما پر بود از رود های روان، درختان و باغ های پربار و چشمه های جوشان. مردم ده مهربون و کاری و زحمتکش بودند. ده پر بود از گله های گوسفند و گاو و پر از …
Read More »یکشنبه طنز در کافه آقا مهدی
نامه ای به عمو جان! مهدی قاسمی یکصد و سی و هشت هزار و چهار صد وپنجاه بار ماچچچچچچ… یکصدوسی هشت هزار و چهارصد وپنجاه و پنج بار ماچچچچچچ… حتی همین یک ساعت قبل هم وقتی تماس گرفتم، فقط این چیزها را می گفت. ای کاش می توانستید تصور کنید …
Read More »دانستن، توانستن است، مهدی قاسمی
دانستن، توانستن است مهدی قاسمی این روزها که با قطار و هواپیما زیاد سفر می کنم سعی می کنم که از وقت مرده خودم یک اثر یا خاطره خلق کنم، کلا من از اون دسته آدم هایی هستم که مخالف تلف شدن وقتم و ترجیح می دهم که حتی تو …
Read More »